سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

خاطرات سفر کربلا (20) - اداره‏ی اقامت

بنام خدا
باز دوباره توبه! یکسال و اندی از آخرین خاطرات سفر کربلا گذشت و من به علل مختلف توفیق ادامه نیافتم. امروز اما باز هوس کردم ادامه بدهم. قسمتهای اولیه یه مقدار جنائی و پلیسی بود، اما دلیل نمیشه که بقیه جذاب نباشه. من با کمک یادداشتهائی که در طول سفر داشتم، سعی می‏کنم خاطرات رو ادامه بدهم و امیدوارم تصویر جالب توجهی از وضعیت و شرایط آن روز عراق برایتان به نمایش بگذارم.


خاطرات سفر کربلا (20) - اداره‏ی اقامت

...بعد از گپ با آن جوان نیمه عریان عرب، به اتاق برگشتم. برای خواب آماده می‌شدم که موبایل زنگ زد. کسی بود که اصلاً نمی‌توانستیم با او صحبت کنیم. همسفر از راه مانده‌ی ما. همو که تا یک قدمی خاک عراق آمد و برگشت... وقتی حرف میزد، بغض گلویش را گرفته بود. گفتیم که اینجا خیلی بیادتان هستیم، جایتان خالی است، اینجا در حرم شما را دیدیم و... گفتیم صبر می‌کنیم و برنمی‌گردیم تا شما هم بیائید. مشکل پاسپورتتان را زود حل کنید و بیائید. گفتند نه بعداً به اتفاق خانواده می‌آئیم. برق قطع شد و من مجبور شدم با چراغ موبایل بعضی کارها را انجام دهم...
صبح زود برای نماز، با امیر و آقا احمد عازم حرم شدیم. باز سگها به شدت پارس می‌کردند و یک گروهشان دنبال دوچرخه سواری می دویدند. از حرم که برگشتیم، نان تازه‏ای خریدم. نانوا می‏خواست بقیه پول را ندهد! فکر کرد چون ایرانی هستم، متوجه نمی شوم...
صبحانه‌ی بدلچسبی خوردیم و آماده شدیم برای رفتن به اداره‌ی اقامت. در راه دوستی عرب را دیدم که در ایران میشناختمش. گفت اگر تنهائی بروید، پدرتان درمی‌آید. بروید به موسسه اینترنت کربلا، سیدعباس، خواهرزاده‌ی آقای شهرستانی (داماد آیة‌الله سیستانی و مسئول دفترشون در ایران) مدیرش هست. اونجا بگید براتون اقدام کنند. رفتیم آنجا. خود سیدعباس نبود، آشنائی دادیم و حاج صلاح از کارمندان آنجا، ما را برد اداره‌ی اقامت. قبلاً درب ورودی اداره توسط تروریستهای وهابی منفجر شده بوده و آثار آن هنوز باقی بود. برایمان تعریف کرد که قیافه‌ی تروریستها چه شکلی است و اگر دیدیمشان، چه کنیم. ماموران عراقی آنجا هم طبق معمول شیرینی میخواستند. دوهزارتومان دیگر هم دادیم بابت شیرینی! این برادران اینقدر شیرینی میخورند، نمی دانم دندانشان عیب نمیکند!؟
یکی از آنها فارسی دست و پا شکسته ای بلد بود. می‌گفت شما چطور بدون همسر بلند می‌شوید می‌آئید مسافرت؟ گفتیم دیگه دیگه! بعد سراغ گرفت از وضعیت صیغه در ایران. گفتم ما تقریباً بی‌خبریم، سرمون تو کاروبار خودمونه. اینجا چطوره؟ گفت اینجا صیغه‌ای هست، اما خیلی کم، آنهم بیشتر در کربلا و نجف. البته این را بگویم که ما غلط کرده باشیم اگر بعد از شنیدن این حرف، فکری به سرمان خطور کرده باشد. یادم آمد در همین کربلا، یکبار در سفر قبلی که آن هم بعد از سقوط صدام بود و وضعیت امنیتی هم بسیار وخیم تر از این سفر بود، در یک قهوه خانه نزدیک حرم حضرت عباس، نشسته بودم با دوستم مصطفی و از اون چائی های سیاه و تلخ عراقی می‌خوردیم. پسر جوانی حدود 17 ساله آمد کنار من نشست. بعد از اندکی گفت : هی آقا! صیغه میخوای؟
...با تعجب نگاهی به جوانک کردم. از قیافه اش شرارت می بارید. همین چند روز قبلش بود که به یک ایرانی مال باخته برخورده بودم. میگفت مردی برای خرید یخ مرا به خانه اش کشاند و بعد با تهدید اسلحه به رفیقم گفتند که 100 هزارتومان باید بدهی تا رفیقت را رها کنیم...  به دوستم اشاره‏ای و خنده‏ای کردم و به جوانک گفتم به این آقا بگو. دوستم به جوانک گفت : قیمت چند؟ جوونه یا پیر؟ کجاست؟ جا داره؟ گفت : باید بیای برویم خانه ببینی. مصطفی گفت : نه، تو باید بیاری اینجا من ببینمش، بعد. گفت نمیشه. آقا مصطفی گفت : قسم بخور به حضرت عباس. پسرک نگاهی کرد و بلند شد رفت...
   ادامه دارد...


نامه به شهروند امروز


بنام خدا
درپی درج مطلبی در هفته نامه‏ی شهروند امروز، دقایقی قبل نامه ای به شرح زیر برای این مجله ارسال نمودم که جهت اطلاع دوستان، اینجا هم ذکر میکنم :

جناب آقای محمد قوچانی، سردبیرهفته نامه‌ی "شهروند امروز"
با عرض سلام و ادای احترام

پیرو چاپ نوشته‌ای با عنوان "درباره ادعاهای نامجو" در نشریه شهروند امروز (شماره 63 یکشنبه 24/6/87 صفحه 12) ودرج نام اینجانب و سایت پارسی‌بلاگ و ارجاع تلویحی اتهامی به بنده با عنوان"مسئولیت پخش اینترنتی قطعه مربوط به آقای محسن نامجو(خواندن آیات قرآن همراه با موسیقی)"، به استحضار میرساند:
اینجانب، اتهام "مسئولیت نشراینترنتی این قطعه" را به شدت تکذیب می‌نمایم. این قطعه را از وبلاگی با عنوان"پس فردا" با آدرسpasfarda.wordpress.com و در مطلبی با عنوان "محسن نامجو و خواندن قرآن همراه با موسیقی" با آدرس مستقیم pasfarda.wordpress.com/2008/08/13/namjoo (مربوط به تاریخ 23/5/87 ) از آدرس www.fileden.com/files/2008/6/24/1974366/va shams.wma دریافت و استماع کردم و براساس آن، متن اعتراضیه‌ای در وبلاگ شخصی خود قراردادم.
شایان ذکر است که این قطعه از مدتها قبل، در آدرسهای مختلف شبکه اینترنت وجود داشته و بسیاری از دوستداران آقای نامجو، آن را شنیده بوده‌اند و لینکها و مستندات بسیاری دال بر پخش شدن آن در ماههای گذشته موجوداست.
مستدعیست طبق قانون مطبوعات، این توضیحات را جهت رفع ابهام و اتهام، در شماره بعدی نشریه در همان مکان چاپ بفرمائید.

با تشکر
سیدمحمدرضافخری
مدیرپارسی بلاگ
24/6/87

پی نوشت :
از نظرات بعضی دوستان متوجه شدم که سوء تفاهمی پیش آمده‏است و گویا چنین برداشت کرده‏اند که بنده منفعلانه از موضع قبلی خود عدول کرده‏ام. اینجانب به هیچ وجه از حرف و انتقاد و اعتراض خود برنگشته‏ام و متن اعتراضم هم در جای خود باقیست. آنچه در نامه‏ی بالا متذکر شده و تکذیب کرده‏ام، اتهام پخش و انتشار این اثر (بعنوان نفر اول) در شبکه‏ی اینترنت است.
به صراحت می‏گویم که اگر بنده بعنوان اولین نفر، به این قطعه دست می‏یافتم هرگز اجازه تکثیر و پخش آن را به احدی نمی‏دادم، اما متاسفانه این اثر به اعتراف بسیاری از دوستداران نامجو و به استناد مدارک و لینکهای موجود از ماهها و حتی سال قبل (خواسته یا ناخواسته) در اینترنت پخش شده و بنده هم یکی از هزاران نفری بوده‏ام که آن را شنیده‏ام.
دقت کنید که این اتهام با عنوان پخش مسائل خصوصی و شخصی جناب آقای نامجو در بند آخر
ندامت نامه‏ی ایشان مطرح شده و در نامه‏ی مجله شهروند، این اتهام به بنده ارجاع شده‏است. بنابراین تکذیبیه‏ی بنده مربوط به اعلام برائت از این اتهام و ارائه مدرک و منشاء استفاده‏ی بنده ازین قطعه است و نه عدول از اصل اعتراض به اجرای آن قطعه موسیقی.


رمضان آن سالها

بنام خدا
خانه پدری من

به خانه‏ی پدری‏ام آمده‏ام. سالیان سال بود که ماه رمضان را در بیرون از این فضا گذارنده‏بودم. سالها بود که کنار سفره‏ی سحری پدر و مادرم نبودم...
حالا دارم با خاطرات سالهای گذشته‏ام تنفس می‏کنم، سالهای پر شر و شور کودکی و جوانی. که یادش چه مطبوعست، مثل بوی کاه گل...
قدیمی‏ترین خاطرات رمضانی‏ام مربوطست به زولبیا بامیه‏های ترد و خوشمزه‏ای که میانش پر بود از عصاره‏ی شکر. شاید حدود 25 سال قبل که ماه مبارک در اواسط تابستان بود. یک تجربه‏ی بچه گانه داشتم : اینکه اگر دم آخر سحر، از شیر آب گرم، آب بخورم، در روز کمتر تشنه می‏شوم و این تجربه را با آب و تاب به دوستانم می‏گفتم.
آنقدر آب می‏خوردم که دلم درد می‏گرفت و جالب اینکه معمولاً این کارهمزمان بود با پخش دعای "یاعدتی فی شدتی" از رادیو. این سبک زیبا از دعای سحر به همراه بخش پایانی دعای ابوحمزه را از رادیو اصفهان پخش می‏کرد و سالهاست که حسرت شنیدنش را دارم.
الان هر وقت این بخش از دعای ابوحمزه را می‏خوانم یا می‏شنوم، بی اختیار احساس می‏کنم که شکمم باد کرده از بس آب خورده‏ام!
شبهای قدر، با ژیان پدر از این مجلس به آن مجلس می‏رفتیم. دعای جوشن را یکجا، ابوحمزه را جای دیگر و برای قرآن سرگرفتن، می‏رفتیم مسجد محله آقا پای نفس گرم حاج شیخ عبدالرحیم ملکیان، که خدایشان سلامت دارد، الان در دهه‏ی هشتاد از زندگی پربرکتشان هستند.
آن شبها من بیشتر اوقات نشسته خواب بودم و گاه هم با خواهر وبرادر کوچکترم بیرون مسجد در ماشین می‏خوابیدیم...

سوم راهنمائی بودم، سال 65، که کار پدرم به قم منتقل شد و بناچار یکساله ساکن آنجا شدیم. یادم نمی‏رود شب های قدر آن سال، با پدر به مدرسه فیضیه رفتم. در گوشه‏ی آن حیاط باصفا، زیر تک مناره ای که با آن شش ضلعی های زیبایش هنوز هم دارد در گوشه‏ی جنوب غربی حیاط دلبری می‏کند، درست همان جائی که قبل از انقلاب، ماموران ساواک طلاب را ازطبقه ی بالا به زمین انداختند. غصه‏ام این بود که چطور پدر اینقدر گریه می‏کنند و من اصلاً گریه‏ام نمی‏آید...

رمضان سال 70 را هرگز ازیاد نمی‏برم. مصادف بود یا ایام نوروز و من در آستانه‏ی آزمون کنکور بودم. یک کار بیرحمانه با خودم کردم : نذر کردم اگر طبق برنامه‏ی مطالعه‏ام، که در جمع روزانه حدود 12 ساعت بود عمل نکنم ، بجز در موارد ضروری، به ازای هر تخلف 5 روز روزه بگیرم. البته ساعات برنامه طوری بود که سریال خانم چنگال به دست ("عید آمد و عید آمد...") با بازی خانم پروین سلیمانی را از دست نمی‏دادم، چون در وقت استراحتم بود. بعد هم که مطلع شدم عصرها رادیو شرح دکتر سروش بر خطبه‏ی همام نهج البلاغه را پخش می‏کند، آن را هم در تبصره‏ی کار ضروری گذاشتم... هنوز سبک وبیان جادوئی او در گوشم هست و طنین عبارت "خولطوا" از وصف متقیان. آن روزها هنوز سازهای مخالف سالیان کنونی، از ایشان بلند نشده بود وانصافاً که این شرح ایشان کم نظیرست...
از شبهای قدر آن سال، چلوفسنجان خوشمزه‏ای را بخاطر دارم که یکشب وقتی نزدیک سحر به خانه رسیدم برایم روی اجاق گاز گذاشته بودند تا گرم بماند و خوابیده بودند.

رمضان سه چهار سال بعد هم در دانشگاه صنعتی اصفهان طی شد. شبهای قدر در نماز خانه‏ی با صفای دانشگاه و خلوت و مناجات دانشجویانی که هنوز هم با بسیاری شان دوستم، مثل غلامرضا که بخشهائی از دعاهای نمازخانه را در حال سجده بود و اشک میریخت و حالا هم در تهران شرکت دارد...

سال 74 ، کار و سربازی مرا دوباره به شهرمقدس قم کشاند و ریزه خوار سفره‏ی بانوی کرامتم کرد. رمضان این سال اما دیگر تنها نبودم. دست در دست همسرم شبهای قدر را به مصلای قدس می‏رفتیم و از نفس گرم مرحوم آیة‏الله مشکینی و ادب آسمانی آیة‏الله جوادی آملی بهره می‏گرفتیم...

این سالها اما ، همه چیز، تغییر کرده و من هم...

چه سالهایی بود، آن سالها... کاش که میهمانان لایقی باشیم...


نامجو و جسارت به کلام خدا

بنام خدا

مدتها بود می‏خواستم از محسن نامجو بنویسم. خواننده‏ای که به دلایل مختلف، در میان نسل جوان امروز، جائی بازکرده و گاه خوانده هایش (مانند اجرای زیبای "با ما بی وفا تو که نبودی") بین رفقای خود ما هم زمزمه می‏شود.
می‏خواستم بنویسم که وقتی اولین بار شنیدم غزل شکوهمند حافظ توسط ایشان با آن تمسخر و لودگی، به بازی گرفته می‏شد، چه حالی به من دست داد (اگر پیدا کنم، لینک خواهم‏داد). اصلاً باورم نمی‏شد که در ایران ما این اتفاق افتاده! همین آب و خاک آشنا، همین کوچه‏ها و خانه‏های قدیمی اما با اصالت، همین شش دری‏ها و تاقچه‏هایی که هنوز در آن حافظ قدیمی پدربزرگ، همنشین قرآن و مفاتیح و نهج البلاغه است...

محسن نامجو


مدتها بود می‏خواستم بنویسم که وقتی اجرای غزل "رو سر بنه به بالین" را از او دیدم، چه بر سرم آمد. آنجا که می گفت : مائیم و موج سودا، شب تا به روز تنها(اینجا با حنجره صدائی ایجاد کرد ...) خواهی بیا ببخشا، خواهی برو (برو برو برو) جفا کن...
خواستم بنویسم که این تکرار (برو برو برو)، چقدر برای من گران تمام‏شد...
این برو برو برو، یعنی ای فرهنگ، ای عرفان، ای گنجینه تمدن ادبیات و هنر فارسی، ای تغزل عارفانه، همه تان بروید، همه بروید گم شوید!
مدتها بود می خواستم بپرسم که کجایند اهالی فرهنگستان ادبیات فارسی؟ کجاست وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؟
اصلاً در این مملکت، اگر کسی این جرات و جسارت را داشت که سرمایه بی بدیل فرهنگ و ادبیات عرفانی ما را اینگونه بی رحمانه و بی شرمانه به بازی گرفت ،حرمت‏شکنی کرد و این مفاهیم آسمانی را وارونه و مستهجن به ذهن و روح جوان و پیر ما ریخت، مسئولش کیست؟ این سرمایه آسان به دست ما نرسیده که اینگونه به تاراج ابتذال برود.

...
امروز اما، دچار شگفتی دیگر شدم که تامل را جایز ندانستم. محسن نامجو در اقدامی توهین آمیز، با همان سبک و سیاق قبلی خود مبادرت به خواندن آیات مبارک قرآن (به همراه ساز) نموده و به صورتی شرم‏آور و گستاخانه، این بار کلام خدا را به بازی ابتذال خود کشانده‏است. جسارتی که در نوع خود بی سابقه‏است و دل هر مسلمان غیرتمندی با شنیدنش به درد می‏آید.
از مقامات مسئول می‏خواهیم در اسرع وقت نسبت به این موضوع واکنش و رسیدگی لازم را انجام دهند و نیز از همه وبلاگ نویسان مسلمان و غیور هم انتظارداریم که با نشان دادن حساسیت خود نسبت به این امر و مطالبه‏ی جدی از مجاری رسمی کشور برای پیگیری قضیه، به ریشه یابی و ارائه راهکارهای مواجهه با چنین پدیده هائی بپردازند.


اللهم عجل لولیک الفرج


اخبار مرتبط :
شکایت از محسن نامجو به اتهام توهین به آیات قرآن
‌به اتهام اقدام موهن علیه ساحت قرآن مجید جمعیت قرآنی استان تهران از محسن نامجو شکایت کرد
‌وکیل محسن نامجو در پاسخ به شکایت عباس سلیمی: «محسن نامجو» نیت و قصد توهین به قرآن را نداشته‌است
پاسخ عباس سلیمی به توضیحات وکیل محسن نامجو/ این شکایت شخصی نیست؛ اعلام جرم است
کریم منصوری خواستار برخورد مقامات قضایی کشور با محسن نامجو شد
‌مجید زکی‌لو: جامعه قرآنی از شکایت عباس سلیمی علیه نامجو حمایت کند
‌مجید یراق‌بافان: «محسن نامجو» باید از تمام مردم ایران عذر‌خواهی کند
شکایت شورای عالی قرآن سازمان بهزیستی کشور از نامجو
‌حبیب مهکام: امیدوارم صاحب قرآن خود «محسن نامجو» را کرامتاً بیامرزد
‌احمد ابوالقاسمی: توقع برخورد جامعه هنری با محسن نامجو را دارم
خواندن موزیکال آیات قرآن استخفاف دین و مبانی اعتقادی ماست
‌حجت‌الاسلام شهیدی‌پور: اجرای موزیک در کنار قرائت قرآن هرگز مورد قبول نیست
ندامت‌نامه و عذرخواهی «محسن نامجو» از مردم ایران
جوابیه عباس سلیمی به محسن نامجو


پی نوشت :
1- مدیر وبلاگ حباب ، مطلبی و استعلامی داشته‏اند از جناب آقای بهروز جوانمرد، وکیل پایه یک دادگسترى و مشاور حقوقى، که جناب وکیل در وبلاگ توکیل در یادداشتی ابعاد حقوقی این کار جناب محسن نامجو و ماهیت مجرمانه‏ی آن را مورد بررسی قرار داده‏اند. ضمن تشکر صمیمانه از ایشان، از دوستان دعوت می‏کنم مطالعه بفرمایند.

2- مصاحبه‏ای از ایشان دیدم (در ویژه‌نامه‌ی نوروز 86 خراسانِ روزنامه‌ی اعتماد ملی چاپ شده است). مطالعه آن خالی از لطف نیست. به دو جمله از آن اشاره می‏کنم :
...یکی از دوستان در طرح cd که برای همان سفر هلند آماده کرده‏بود، نوشته‏بود که انگار که این آدم گوشه‌ای ایستاده و به تمام کسانی که می‌خواهند از سنت‌ها پاسداری کنند، می‌خندد. کار من خندیدن است. به نظر من خندیدن جدی‌ترین و فلسفی‌ترین کاری است که یک آدم فرهنگی می‌تواند انجام دهد...
...در دوره‌ی دانشجویی، یک سری کنسرت پژوهشی را برگزارکردیم، روی شعرهای دکتر براهنی، که در آن ما می‌خواستیم بگوییم که آقا بیایید موسیقی ایرانی را با شعر جوری تلفیق کنید که شعر از معنا تهی شود و موسیقی کارش این نباشد که معنای شعر حافظ را برساند. شعری را انتخاب کردم که با هجا و آوا درگیر باشد نه با معنا. آواها را بیاییم با موسیقی تلفیق کنیم...

3- نقد و اعتراض من به ایشان از نظر تکنیک صدا و ساز نیست و در استعداد و سابقه کارهنری ایشان شکی ندارم، حتی نقد من به انتخاب سبک هم نیست، که این سبک، خیلی نامطلوب‏تر از سبکهای متداول رپ و راک و... نیست و اینها همه در جامعه ما رواج دارد. متاسفانه خیلی از ذائقه‏ها خراب شده که ازین اصوات نابهنجار و مغایر با فطرت انسانی لذت می‏برند. نقد من فعلاً به وارد شدن به حریم ادبیات عرفانی و کلام خداست که به عرضه‏ی نامناسب، تنفربرانگیز و وارونه‏ی آنها منتهی می‏شود. ادبیات عرفانی، مناجات و تغزل عبد با معبود خویش است، آیات قران، کلام خداست، العیاذبالله هوسرانی سبکسرانه افراد ولنگار یا عصیانگری لاابالیان نیست که بشود در سبک راک و پاپ و... غیره اجراکرد. هرکسی به بهانه سبک خاص و مورد علاقه خودش، حق ندارد هرمطلبی را بخواند.

4- موضوع خواندن آیات قرآن در این سبک از دو جهت مورد نقداست، یکی اجرای قرآن با ساز (مستقل از اینکه سبک سنتی باشد یا هر سبک دیگر) و دوم اجرای سخیف و ناهنجار و تنفربرانگیز آیات با آن سبک خاص. این نوشتار فعلاً نقدش ناظر به مورد دوم است و مورد اول در جای خود باید مورد بررسی قرار گیرد.

5- جناب ابوالفتحی در وبلاگشان نوشته اند که این اجرا مربوط به یک سال و نیم قبل بوده. البته در اصل ماجرا تفاوتی نمی‏کند و مایه تاسف است که چرا این مدت کاری صورت نگرفته‏است. بعد هم توضیحاتی افزوده‏اند که در آن گویا پژوهش، هنر و آزادی آن، از خدا و کلامش مهم‏تر و با اولویت بالاتری دیده شده است.
گفته‏اند : ( هنرمندان خلاق در مسیر تجربه‌اندوزی خط قرمزهایی را زیرپا می‌گذارند و خلاقیت مگر چیزی غیر از عبور از خطوط قرمز است؟ ) اصلاً موافق نیستم. عبور از خطوط قرمز جسارت است و منطقاً و عقلاً به هیچ وجه لازمه خلاقیت نیست. مگر همه چیزهای نو و هنرمندانه در آن طرف خطوط قرمز پیدا می‏شود؟ در هیچ مرام و مسلکی عبور از خطوط قرمز قابل قبول نیست، حتی بی دین‏ها و لاابالی‏ها هم برای خودشان خطوط قرمزی دارند که خود را ملزم به رعایت آن می‏دانند، اما و صد اما خطوط قرمز دینی حساسیت بیشتری دارد چرا که عبور از آن علاوه بر تخلف از یک اصل کلی عقلی، به نوعی موجب توهین و بی حرمتی به احساسات طرفداران آن دین است، خواه دیـــن اســـلام باشد یا دینی دیگر.
گفته‏اند این یک اثر خصوصی بوده که خالق آن راضی به پخش آن نبوده، حتی اگر اینطور باشد باز از بار گناهش نمی‏کاهد. اگر مقصودش فقط پژوهش بود، چه لزومی داشت از آیات قرآن استفاده کند؟ اینهمه متن وشعر عربی هست. علاوه بر آن خصوصی بودن و خصوصی ماندن اجرای یک آهنگ آنهم توسط یک خواننده‏ی نام آشنا، بیشتر به یک شوخی ناشیانه شبیه است.
شاید بارزترین ویژگی ایشان مرزشکنی و دریدگی هنری است و کسی که حتی یکی از آثارشان را دیده یا شنیده باشد، به این امر پی می‏برد. گویا شما می‏فرمائید باید به هنرمند اجازه داد از خطوط قرمز عبورکند، چرا که هنرمند است! و می‏خواهد خلاق باشد و باید قدرت انتخاب! داشته باشد. با اینهمه اختیارات، یکباره بفرمائید العیاذبالله هنرمند، خود خدا یا جانشین قانون‏گذار اوست!

6- جناب ناطقی مدیر وبلاگ گیلک در نوشته‏ای به نقد این یادداشت پرداخته‏اند که همانجا در بخش نظرات، پاسخ خلاصه‏ای به ایشان داده‏شد. از جمله گفته‏اند که بایستی برای این نوشته تصویر بهتری از جناب نامجو انتخاب می‏کردم و نباید از انتخاب تصویر نامناسب برای اثبات مطلب خود کمک بگیرم. این انتقاد ایشان را پذیرفتم و تصویر دیگری جایگزین کردم. اگر باز موافق پسند دوستداران ایشان نیست، بفرمایند.

7-سرکارخانم توحیدلو در نقد خود، این مسئله را عمدتاً سلیقه‏ای قلمداد کرده اند و گفته‏اند که باید به سلیقه‏ی همه احترام گذاشت. باید عرض‏کنم : مسئله اصلاً اختلاف سلیقه و پسندیدن و نپسندیدن نیست. هرکس حتی اندکی با آثار نامجو آشنا باشد نیک میداند که دو ویژگی مهم او را از دیگران متمایز میکند. یک: ساختارشکنی و اگر بخواهم دقیقتر بگویم هنجارشکنی و دو: نوعی تمسخر، ریشخند، جدی نگرفتن و به بازی گرفتن مفاهیم شعر. نمیگویم همه آثارش بی استثنا اینطور است اما سبک کاری او اینچنین است. درهرصورت این هم سبکی و سلیقه ای است مثل خیلی سبکها و سلایق دیگر، که طرفداران و مخالفانی هم دارد و مثل خیلی از دیگر پدیده‏ها روند خود را طی می‏کند.
مسئله از آنجا شروع می‏شود که یک خواننده با آن دو ویژگی، دست به خواندن قرآن می‏زند. اینجا مسئله این نیست که زشت خوانده یا قشنگ یا درست خوانده یا اشتباه یا حتی چرا با ساز قرآن خوانده. مسئله اینست که (خواسته یا ناخواسته) با این پیشینه‏ی سبکی به حریم معنائی قرآن جسارت می‏شود، چرا که ایشان را با جدی نگرفتن معنا و یا به تمسخر گرفتن آن می‏شناسند. همانطور که در اجراهای مانند "رو سر بنه به بالین" به حریم شعر عرفانی جسارت می‏شود و در اصل روابط عارفانه عاشق و معشوق به تمسخر گرفته می شود(خواهی برو برو برو.... جفا کن).


آقا! این دینی نیست!

بنام خدا
چندی پیش در مراسم اختتامیه‌ی یک جشنواره حاضر بودم، مربوط به یکی از شبکه‌های دینی صداوسیما. در بین برنامه، با کمال ناباوری مجری برنامه اعلام‌کرد : حالا نوبت قرائت زیارت جامعه است که از قاری محترم خواهش می‌کنیم تشریف بیاورند بخوانند!

به دوست بغل دستی گفتم : "اینکه نزدیک به یک ساعت طول می‌کشه! زیارت جامعه اونم وسط جشنواره آخه ؟؟؟" بعد البته معلوم شد زیارت جامعه کبیره را نمی‌خوانند و منظور زیارت جامعه صغیره است. آقای قاری آمدند زیارت را تمام و کمال خواندند و رفتند و البته گردانندگان محترم هم کلی در دلشان کیف‌کردند که دیگر خیلی مراسمشان دینی شد و کاملاً هم مورد رضایت ائمه معصومین علیهم السلام قرارگرفت.
....
دیشب در مسجد محل، بین دو نماز به آقائی که برای مخارج مسجد پول جمع می‌کرد گفتم : "آقا تو این بی‌برقی، بی‌زحمت لامپ‌های سالن کنار مسجد رو خاموش‌کنید، الان خیلی‌ها تو این گرما بدون برق هستند و سزاوار نیست برق بیجا مصرف بشه." در سالن بزرگی که هیچکس هم نبود لااقل ده بیست لامپ و مهتابی و یه لوستر با لامپ‌های پرمصرف روشن‌بود.
آن آقا نگاهی عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت : "شب ولادت آقا امام هادیه!" بعد بی درنگ رو به جمع نمازگزاران کرد و به گونه ای که مثلا روی من کم بشه، بلند گفت : "شب ولادت آقا امام هادی است، هدیه به روح ایشون بلند صلوات بفرس..."
....
امروز صبح که شبکه معارف سیما رو روشن‌کردم، داشت این تصنیف عربی را پخش می کرد : ایامکم سعیدا، سعیدا سعیدا
....
یکی از مصائبی که متاسفانه در دین ما همیشه وجود داشته ، این است که به غلط اموری دینی تلقی می‌شود که از دین نیست و زاده‌ی تخیلات ناشی از جهل و کج فهمی ماست.
از سوئی جهالتی را شاهدیم که اسراف و تضییع حقوق مردم در این شرایط کمبود برق را مرتکب می‌شود، به تصور اینکه تعظیم شعائر دین کرده است.
از دیگر سو، نوعی کج سلیقگی را می‏بینیم که زیارت جامعه را ، (هرچند ناخواسته) در عمل وسیله‌ای تزئینی و بخشی از دکوراسیون صوتی یک جشنواره مذهبی قرار میدهد، زیارتی که باید با آن به امام معصوم سلام داد، به روح بلندش متصل شد و اوج گرفت، می‏شود یک بخش تشریفاتی و ظاهری که تقریباً فاقد روح سلام و ادای احترام به ائمه معصومین است. آیا بی احترامی به زیارت نیست که در عمل بعنوان تزئینات مذهبی یک جشنواره از آن استفاده شود؟ در حسن نیت گردانندگان جشنواره شکی ندارم، اما همیشه نتایج و بازخوردهای یک کار صرفاً بر اساس نیتهای صحیح مورد قضاوت قرار نمی گیرد، شیوه‏ی اجرا و رعایت عرف هر مراسم، از شرایط اصلی توفیق و تاثیرگذاری صحیح است.

یکی دیگر از این موارد، استفاده هر چه بیشتر از زبان عربی در برنامه های دینی، به نفع دین است. هرجا که یک مراسم با رنگ و لعاب مذهبی داریم حتماً یک یا چند تواشیح و تصنیف عربی باید پخش بشود.
شکی نیست که تعلیم وتعلم زیان عربی از ضروریات نظام آموزشی ماست، چیزی که متاسفانه خیلی ضعیف به آن پرداخته می‌شود. در روایتی از امام صادق علیه‌السلام نقل‌است که : زبان عربی را بیاموزید چرا که زبانی است که خداوند با آن، با خلق سخن فرموده.
به اعتقاد من یک مسلمان قبل از هر زبان دیگر، باید در حد فهم عبارات نماز، قرآن و ادعیه و روایات معصومین، زبان عربی بداند که اگر اینطور نباشد، قطعاً دربسیاری موارد مشکل خواهدداشت و نخواهد توانست وظایف عبادی و دینی خود را به کمال انجام‌دهد. بچه های ما را از دوران ابتدائی در مسیر یادگیری زبان انگلیسی قرار می دهند، با این استدلال که زبان بین‏المللی است و در زندگی امروزه بسیار مورد استفاده، اما کسی نمی گوید که آقا! مثل اینکه در این زندگی قرارست مسلمان هم باشیم! مسلمانی که عربی نداند، وقتی عبادت می‌کند، مانند آدمی است که چشمش را بسته‌اند و او را به تماشای مناظر زیبا برده‌اند. نمی‌تواند بطور کامل لذت مناجات و نماز و تلاوت قرآن را درک‌کند، چون نمی‌فهمد دارد چه می‌گوید.

نمایش تصویر در وضیعت عادی

اما و صد اما که دانستن زیان عربی یک مطلب است و استفاده‌ی افراطی از سرودهای عربی به عناوین مختلف، در یک کشور فارسی زبان مطلبی دیگر. زبان فارسی افتخار ما و از عناصر اصلی وحدت ملی ماست. به چه توجیهی شبکه های دینی صدا و سیما در اغلب ساعات پخش برنامه‌ها از سرودهای عربی استفاده می‌کند؟ سرودهائی که حتی افراد مسلط به زبان عربی هم متوجه بسیاری از کلمات آن نمی‌شوند. چرا اینقدر تواشیح عربی؟ مگر ما عرب زبانیم؟ ما مسلمانیم، اما مسلمان فارسی زبان! قرار نیست هرکس مسلمان بود دائماً سرودهای عربی نامفهوم در مغزش فروکنند. بارها در این مراسمها و برنامه ها این تواشیح ها را شنیده ایم و قول میدهم که بیشتر ما، حتی یک کلمه از آن را هم متوجه نمی شویم.آیا این قانون غلط و نانوشته ی برنامه سازان مذهبی ماست که هر چه عربی تر، دینی تر؟


کاش که همه بتوانیم حد و مرزها را خوب خوب بشناسیم و مسائل را با هم مخلوط نکنیم.


مکالمه ی دو فرمانده

بنام خدا
امروز صبح خبری ناگهانی ما را در صندلی چرخدار خود، میخکوب نمود (البته شکر خدا نه میخش زیاد ناجور بود و نه ابزار کوبیدنش ) . خبر این بود : مانور همزمان ایران و آمریکا در تنگه ی هرمز.
خب این، یعنی چنگ و دندان نشان دادن حضوری طرفین برای شروع خدای نکرده، زیانم لال، اسمشو نبر، (جنگ) احتمالی...
در این مانور به احتمال قوی، میان فرماندهان ناوهای ایرانی و آمریکائی مکالمه هائی با بی سیم رد و بدل خواهد شد.
من هم گوش تیز کردم، سوار بر رخش زمان شدم( یکیشو از اصطبل یه آقازاده ی اسب سوار! کرایه کردم) و مکالمه شان را شنود بنمودم (خودم ترجمه کردم):


فرمانده ایرانی : بابا نفس کش...
فرمانده آمریکائی : ریز می‏بینمت...

فرمانده ایرانی : فکر کردی خیلی زور داری؟
فرمانده آمریکائی : حرفی هس؟

فرمانده ایرانی : ببین، منو عصبی نکن ها... وگرنه...
فرمانده آمریکائی : مثلاً چیکار می‏کنی؟

فرمانده ایرانی : حیف که گفتن نگید!
فرمانده آمریکائی : جیگرشو نداری بگی...

فرمانده ایرانی : ببین، صد و پنجاه هزار تا ناو جنگی دیگه هم بیاری اینجا، تخته پاره‏ای بیش نیست.
فرمانده آمریکائی : ای تروریست بی کله، من تا روی تو یکی رو کم نکنم ول کن نیستم.

فرمانده ایرانی : تروریست خودتی و اون جوجه اسرائیلت و هرکیو داری...
فرمانده آمریکائی : تو حالا به من فحش ناموسی دادی؟ بزنم فکتو پیاده کنم؟

فرمانده ایرانی : مادر نزائیده، جراتشو نداری...
فرمانده آمریکائی : حیف که ژنرال سولانا گفته صبر کنید ببینم چی میشه تو مذاکرات...

فرمانده ایرانی : ببین! سولانا مولانا به رخ من نکش... ما خودمون کلی سردار داریما...
فرمانده آمریکائی : مولانا؟ همان شاعر ایتالیائی رو میگی؟

فرمانده ایرانی : ایتالیائی کدومه داااااااااش، آکبندش مال ماس، این ترکیه زده الکی بنام خودش.
فرمانده آمریکائی : آخه من کتابشو دارم، نوشته رومی، که میشه ایتالیائی.

فرمانده ایرانی : جدی میگی؟ مثنوی رو داری یا شمس؟
فرمانده آمریکائی : مثنوی فکر کنم. همون که میگه : بشنو از نی چون حکایت می‏کند، وز جدائی ها شکایت می‏کند...

فرمانده ایرانی : آی گفتی... امان از جدائی... چقدر دلم واسه عیال و بچه ها تنگ شده...
فرمانده آمریکائی : آره والا... منم خیلی دلم واسه الیزابت تنگ شده.

فرمانده ایرانی : راستی چند تا بچه داری کاپیتان؟
فرمانده آمریکائی : من دو تا. تو چی دریادار؟

فرمانده ایرانی : من یه پسر 10 ساله دارم و یه دختر 6ماهه، پدر سوخته از من غریبی می‏کنه...
فرمانده آمریکائی : آخی... خب شاید بخاطر ماموریت هاته. چند وقته اینجائی؟

فرمانده ایرانی : دس به دلم نذار که خونه. تو چی؟
فرمانده آمریکائی : 6 ماهی هست الیزابت و جک رو ندیده ام...

.............
.............
(5 دقیقه بعد)

فرمانده ایرانی : خب حاجی، کاری نداری ما بریم...
فرمانده آمریکائی : نه قربونت، دخترکوچولو رو ببوس... سلام به خانم بچه ها برسون.

فرمانده ایرانی : بزرگیتونو می رسونم، تو هم به الیزابت سلام برسون. یا علی.
فرمانده آمریکائی : بای.


آسید پرویز

بنام خدا

آسید پرویز خان فتاح وزیر محترم نیروی دولت نیرومند جمهوری اسلامی ایران ، سلام
نظر به قطعی مکرر جریان حیاتبخش برق در منزل و محل کار بنده، گفتم عرض حالی بکنم به حضور آن مقام وزارت، باشد که مراد یابم...
چه بگویم که تا نوک این قلم خواست مشغول به نامه ات شود، چونان رقصید که انگار برق به کمرش وصل شده باشد...
قامت کمانی ات را عشق است، ای وزیر! ای خوش قد! ای خوش تیپ، ای چریک! ای خوش اخلاق! ای سد ساز. ای متین!
ای که نیرویت، جان بخش است و جمالت دل ربا...
در وصف جمال توست که طوطیان هند شکرشکنی کرده اند، قند پارسی کیلو چند؟ بنگاله کجا بود؟
هر موتوربرقی که می چرخد، اگر به بدنه اش گوش بچسبانی و دل بسپاری می شنوی که در هر دور می گوید : پرویز... پرویز...
قربون قدت، فقط به این زیردستات بگو سروقت برق رو قطع و وصل کنند.
همین.