سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

به بهانه‏ی یوزارسیف

بنام خدا
در کشور ما رئیس جمهور با رای اکثریت مردم و تنفید رهبر انقلاب، سکان عالی‌ترین مقام اجرائی کشور را به دست می‌گیرد. به محض تصدی مسند ریاست جمهوری، برای همه‌ی مردم، حتی آنهائی که به رقبایش رای داده‌اند، یا اصلاً رای نداده‌اند، او رئیس جمهور قانونی آنهاست، چه بپسندند و چه نپسندند.
رئیس جمهور، نماد حاکمیت، اقتدار، عزت و شکوه یک ملت است. اگر کسی در مجامع بین المللی، به رئیس جمهور یک کشور توهین کند، انگار که به تمام مردم آن کشور اهانت کرده است.

احمدی نژاد ، خاتمی ، هاشمی

پس از روی کار آمدن دولت جدید (تابستان 84)، رویه‌ی بسیار ناپسندی در بعضی مجامع مخالف و منتقد دولت شکل گرفت که در دورانهای گذشته با این حجم انبوه، کاملاً بی سابقه بوده است. این رویه عبارتست از ساختن، پرداختن و تکثیر انواع توهین‏های شخصی به رئیس جمهور منتخب مردم.
به محض انتخاب آقای دکتر احمدی نژاد به این سمت، وبلاگهائی درست شد که کارشان صرفاً توهین شخصی به رئیس جمهور بود و بسته به شخصیت اجتماعی نویسنده، حد و مرز این توهین‌ها گاه به کلمات و عبارات سخیفی کشیده می‌شد که میتوان به جرات گفت، خود نویسنده هم نمی تواند آن کلمات را در حضور افراد حقیقی بر زبان آورد و از گفتن آن شرم خواهد نمود.
پس از مدتی که بازار پیامک داغ شد، این توهین‌ها رویه‌ی ناپسند خود را از این طریق ادامه داد و در عین حال هر روز شاهد شکل گرفتن ابعاد جدیدتری از این روند بوده‌ایم که البته بعید می‌نماید طبیعی و خودجوش هم باشد. شاید در تاریخ ایران این حجم بالا از توهین شخصی به یک مقام عالی کشور، سابقه نداشته است.
اما آنچه مرا به نوشتن این یادداشت، مصمم‏تر کرد، سیل توهین‌هائی است که این روزها بعد از پخش هر قسمت از سریال "یوسف پیامبر" از طریق، پیامک و اینترنت به اشکال مختلف منتشر می‌شود. واقعاً مایه‌ی تاسف است که خیلی از ماها هم بدون توجه به ماهیت کار، اینها را که در قالب لطیفه‌های دقیق و ساختارمند طراحی شده، به راحتی منتشر و بازگو می‌کنیم و ابزاری می‌شویم برای اشاعه‌ی زشتی و نابهنجاری.
این کار از نظر شرعی خلاف مسلم است و از لحاظ هنجارهای متعارف اجتماعی کاری بسیار ناپسند و غیراخلاقی.
ربطی هم ندارد به اینکه رئیس جمهور احمدی‌نژاد باشد یا خاتمی یا هاشمی یا هر کس دیگر.
نفس توهین شخصی به بالاترین مقام رسمی و قانونی کشور، ناپسند است.
رئیس جمهور نماد اقتدار و عظمت یک کشور در بین سایر کشورهاست و هر گونه اقدام یا مشارکت در توهین شخصی به او، در حکم توهین به ملیت ایران و ایرانی است.


شمعی برای کودکان غزه

بنام خدا
یک وقت، دو مرد، دست به یقه می‌شوند، به هم می‌کوبند، در نهایت هم،
یکی، به هر دلیل برنده می‌شود...
امّا یک وقت، یک نامرد، دست یک مرد را می‌بندد و او را با تمام قوا می کوبد...
اینجا دیگر برنده معنا ندارد.

مردان دست بسته

من مردانی را می‌شناسم که با دستان بسته، سالهاست سیلی می‌خورند،
اما حسرت یک آه را به دل نامردان گذاشته اند...
من مادرانی را می‌شناسم که سالهاست با دستان خود،
با تمام عاطفه‌ی مادرانه‌ی خود، فرزندان نیمه جانشان را بالای دست می برند،
ولی ذره‌ای از پاسداشت حقشان سست نمی‌شوند...

کودک فلسطینی

من پسران و دخترانی را می‌شناسم که از کودکی مشق خون و حماسه کرده اند،
و خشم مقدسشان را برای فروکوفتن بر سر غاصبان، در سینه نگاه داشته‌اند...

این روزها، امّا دستان مرد بسته تر از همیشه است...
غزه، این اسطوره‌ی مقاومت، این مرد سیلی خورده، این روزها از تاب و توان افتاده.
شبهایش خاموش است و روزهایش سوگوار...
از پیشانی پدرانش خون می‌چکد و از سینه‌ی مادرانش اندوه می تراود...
چهره‌ی غزه امروز خاک آلود است...

شمعی روشن کنیم، برای کودکان غزه،
با نوشتن، با نشان دادن فاجعه ای که انسانیت را سرشکسته کرده است...
همراه شویم با خروش وبلاگ نویسان، برای غزه.


لیلی دوستان

رهوار اثر استاد فرشچیان
بنام خدا

وقتی یک بغل حرف، حتی یک حنجره فریاد داری ولی زبانت بسته است، چه باید بکنی؟
شعر ؟ داستان ؟ بعضی می‌گویند اینجاست که نوبت به هنر می‌رسد.
شاید بگوئی بنویس، بدون سانسور، بدون ملاحظه، بدون واهمه. اصلاً چرا می‌ترسی؟
اما چه می‌شود کرد؟ مسئله ترس و واهمه نیست...

هیچ دیده‌اید در بعضی فیلمها وقتی که گروگانگیر خودش را به گروگانش چسبانده و فیلم علامت بعلاوه داخل دوربین تفنگ را نشان میدهد که هی اینطرف و آنطرف می شود تا روی پیشانی گروگانگیر متمرکز شود... اما ممکن نیست.
حالا فرض کنید که گروگان، فرزندتان دلبندتان باشد و بخواهید با آن تفنگ دوربین دار گروگانگیر را بزنید...
...
به دنبال محمل سبک تر قدم زن / مبادا غباری به محمل نشیند
...
راز این بیت را لیلی شناسان، نه، لیلی دوستان فقط میفهمند.


اختلاف بین برادران

بنام خدا

پریروز (5 شنبه - 9 آبان) به اتفاق دوستان، به دومین نمایشگاه رسانه های دیجیتال در مصلای تهران رفتیم. انصافاً نسبت به سال گذشته شور و شوق و نشاط بیشتری در نمایشگاه موج می‏زد و این نشانگر تلاشهای زیاد دست اندرکاران برگزاری این نمایشگاه است. به همه ی این عزیزان خسته نباشید می‏گویم.

امروز صبح اما با خبری مواجه شدم که تاسف برانگیز بود.
دوست گرامی، جناب آقای حق پرست در نوشته ای که در روزنامه‌ی اعتماد (یکشنبه 5 آبان 87- صفحه آخر) چاپ شده، مطلبی را با عنوان "سرویس دهنده ها نیامدند" مطرح کرده و در طی آن به نوعی توافق ضمنی بین سرویس دهندگان وبلاگ برای تحریم این نمایشگاه اشاره داشته اند.

ایشان در بخشی از نوشته گفته‏اند : "... اما نکته جالب تر قرار گرفتن سرویس دهنده پارسی بلاگ در بین تحریم شده ها [منظورشان تحریم کنندگان بوده]است. این سرویس دهنده ... سال گذشته جزء مسوولان این نمایشگاه بود و فعالیت های بسزایی در نمایشگاه یکم انجام داده است. به نظر می رسد اختلاف بین سرویس دهنده های ایرانی و برگزارکنندگان این نمایشگاه ریشه یی تر از این موضوع باشد و به مواضع و محدودیت های ایجاد شده برای این سرویس دهنده ها از سوی وزارت ارشاد بازگردد."

باید بگویم که ما سال گذشته هیچگونه مسئولیت رسمی و یا غیررسمی در برگزاری نمایشگاه نداشته‏ایم، یک غرفه گرفتیم و یکی دو سخنرانی و شرکت در میزگرد و مصاحبه هم داشتم. کاملاً مانند بقیه، مبادرت به ثبت نام و رزرو غرفه نمودیم و بابت آن پول پرداخت کردیم. (حتی بعد از اتمام نمایشگاه در روزآخر به همکاران ما گفتند که تا تسویه حساب مالی نکنید اجازه‌ی خروج اموال از نمایشگاه را ندارید)

در نمایشگاه سال گذشته مشکلات و دلخوری هائی بین سرویس دهنده های وبلاگ (وبرخی از دیگر شرکت کنندگان) با دست اندرکاران پیش آمد که البته این اختلافات از یک جنس هم نبود.
ما نیز به سهم خود مواردی را به مسئولان ذی‏ربط منتقل کردیم و پاسخهائی دادند که البته نوعاً برای ما قانع کننده هم نبود، اما شرکت نکردن ما در نمایشگاه امسال هیچ ربطی به آنچه بعنوان تحریم ذکر شده، ندارد. هر چند مسائل موجود در نمایشگاه پارسال، تا حد زیادی انگیزه و علاقه‌ی گذشته را از ما گرفته‏بود، اما علت عمده در عدم حضور، مشکلات اجرائی بعلت عدم سکونت در تهران و نیز اشتغالات بنده و تیم پارسی بلاگ در این مقطع زمانی بوده‏است.

به نظر من، اینکه از شرکت نکردن سرویسهای وبلاگ در یک نمایشگاه استفاده‌ی ابزاری در راستای تضعیف حرکتهای خوب ملی مانند نمایشگاه رسانه‏های دیجیتال بشود، کار پسندیده‌ای نیست و باید بگویم که حتی اگر اختلافاتی بین ما و دوستان برگزار کننده‌ی نمایشگاه وجود داشته باشد، این یک مسئله‌ی کاملاً داخلی بین برادران است و برادران هیچوقت اجازه نمی دهند دیگران از این اختلافات سوء استفاده کنند.


کمربند ایمنی در خیابانهای شلوغ

بنام خدا
کمربند ایمنی

تا چند وقت قبل، فکر می کردم که سخت گیری های پلیس برای بستن کمربند ایمنی در خیابانهای پر تردد و شلوغ شهر موجه نیست.
مثلاً یکبار پلیس سر میدانی در مرکز شهر که معمولاً هم ترافیک هست مرا نگه داشت و جریمه کرد. یکبار دیگر هم که جریمه شدم، به مامور گفتم : آخه توی شهر که معمولاً با سرعت بیشتر از30  40 کیلومتر بیشتر نمیشه رانندگی کرد، چه دلیلی داره این کار؟ یکبار مامور گفت : من هم با این قانون مخالفم اما مامورم و معذور.

اخیراً اما نظرم عوض شده. علتش هم آنست که من احتمال برخورد با مانع ثابت یا مانع در حال حرکت بر خلاف جهت، را در نظر نمی گرفتم.
کارشناسان گفته اند برخورد با سرعت 40 تا 60، به مانع ثابت، آسیب جدی به راننده ‏ی بدون کمربند ایمنی وارد می‌کند، اما اگر سرعت به 80 برسد، باعث مرگ او خواهد شد.
شاید در نگاه اول بگوئیم که در شهرهای کوچک و متوسط، سرعت 80 برای رانندگان عادی به ندرت پیش می آید اما نکته اینجاست که اگر دو ماشین با سرعت 40 کیلومتر به هم برخورد کنند، تقریباً مانند آنست که یک ماشین با سرعت 80 به مانع ثابت برخورد کند.
سرعت 40 کیلومتر برای اغلب رانندگان شهری عادی است و چون بسیاری از خیابانها دو طرفه اند خطر برخورد از مقابل بصورت جدی وجود دارد. کافیست یکی از طرفین به هر دلیل فرمان اتومبیل را کمی بچرخاند. بنابر این بستن کمربند ایمنی حتی در خیابانهای پرتردد و شلوغ هم واقعاً لازم است.


رانندگی و استوانه‏های عالم سیاست

بنام خدا

آنهائی که در جاده‌های دو طرفه‌ی غیر اتوبان (مانند مسیر قم - دلیجان - اصفهان) تجربه‌ی رانندگی دارند و مثل من مقداری تندتر ازحد متوسط رانندگی می‌کنند، این تجربه‌ی من (بعد از چهار یا پنج بار جریمه بیست هزارتومانی شدن) به دردشان می‌خورد :
سعی کنید یک ماشین سواری دیگر را که در سرعت رانندگی مشابه خودتان یا حتی مقداری تندروتر است، پیدا کنید.
سپس، پشت سر آن ماشین با رعایت فاصله حدود 50 تا 100 متری حرکت کنید، با همان سرعت.
این کار حداقل دو خاصیت دارد :

1- ماشین مورد نظر راه را برای شما باز می‌کند. اگر ماشین سنگینی در جاده باشد که مانع حرکت سریع شما باشد، با چراغ زدنهای متوالی و بوق و... او را وادار به کنار کشیدن می‌کند و شما با خیال راحت و بدون درگیری و ریسک با ماشینهای سنگین و راننده‌های سبیل کلفت آنها، حرکت خواهید کرد.

2-در صورتی که مسیر مجهز به برادران زحمت‌کش پلیس دوربین‌دار باشد، احتمال به دام افتادن و جریمه شدن شما تا حد زیادی کم می‌شود، چون یا ماشین جلوئی گیر می افتد و شما در دید مستقیم دوربین قرار نمی‌گیرید، یا او پلیس را از دور می‌بیند و ترمز می‌کند و شما هم پشت سر او سرعت را کم می‌کنید و از خطر می‌رهید.
رعایت فاصله در این تجربه، بسیار مهم است، چرا که اگر فاصله شما با خودرو جلویی کم باشد، ممکن است بر اثر حادثه یا ترمز ناگهانی به او برخورد کنید و اگر فاصله زیاد باشد، ممکن است در میدان دید دوربین پلیس قرار بگیرید.
.........
.........
.........
ایده‌ی نوشتن این پست یکی دو هفته قبل، هنگام رانندگی در همان جاده به ذهنم رسید. دیدم، عجب! در عالم سیاست ( رقابتهای سیاسی کشور در یکی دو دهه‏ی اخیر) هم مشابه چنین مفهومی را دیده‌ام.
گاهی اوقات موانع سنگینی (مانند ستون، استوانه و...) در مسیر حرکت یک فرد یا گروه وجود دارند که رویاروئی مستقیم با آن به هر دلیل ممکن یا به مصلحت نیست. (الان اصلاً کاری به حق و یا ناحق بودن آن استوانه یا آن فرد و گروه را ندارم.)
آنوقت آن بعضی، که خود مایل به رویاروئی نیستند، پشت عده ای تندروتر از خودشان قرار می‌گیرند و سکوت می‌کنند تا تندرو‏ها خوب تخریب موردنظرشان را به انجام رسانند و راه را باز کنند.
تندرو ها با راننده‌ی سبیل‌کلفت ماشین سنگین، درگیری‌ها را انجام می‌دهند و او را وادار به کناررفتن می‌کنند. بعد که تخریب (کامل یا حتی ناقص) انجام و راه باز شد، آن فرد یا گروه، محترمانه و بدون آنکه هزینه‌ی مستقیمی داده باشند از مسیر باز شده، به راحتی استفاده می‏کنند.
...
در رانندگی خیلی مهم نیست، اما حداقل در جامعه، مراقب باشیم ناآگاهانه، آن تندروی تخریب گر جاده صاف کن نباشیم.
...
مولا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند : به هنگام فتنه (آزمایش‌های بزرگ فردی و اجتماعی) ، مانند شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که بتوان بار بر آن نهاد و نه شیری که بتوان او را دوشید. (نهج البلاغه، اولین کلمه‌ی قصار)


خاطرات سفر کربلا (21) - به شهر سبز میرویم

بنام خدا
خاطرات سفر کربلا (21) - شهر سبز

در اداره‌ی اقامه‌ی شهر کربلا به ایرانیان دیگری هم برخوردیم. یک جوان چاق اهل قم دیدیم که نزدیک به یک ماه در کربلا مانده بود و برای چندمین بار آمده بود تمدید اقامت کند. ماموران اداره‌ی اقامه شیعه بودند و این، از چهره شان کاملاً مشخص بود. من در سفرهای متعددی که به چند کشور عربی (لبنان، امارات، سوریه، عراق، عربستان) داشته‌ام به یک برداشت مشترک از شیعیان رسیده‌ام : نوعی گرمی و محبت درچهره‌ی بیشتر شیعیان دیده میشود که نظیر آن را در اهل تسنن خیلی کمتر دیده‌ام. خصوصاً شیعیان لبنان خیلی خونگرم و بامحبت هستند. این محبت، عجیب هم نیست چرا که یکی از شاخصه‌های مهم مکتب اهل بیت، همین مهروزیست. تا آنجا که فرموده اند : «هل الدین الاّ الحبّ؟ و هل الایمان الاّ الحبّ و البغض؟ آیا دین جز محبت، و ایمان چیزى غیر از حبّ و بغض است؟»، (میزان الحکمه، ج 2، ص 944).
وقتی بیرون می‌رفتیم، حاج صلاح گفت خدا خیلی دوستتان داشته که اینجا اینقدر خلوت است، گفتیم خدا دوستمان داشته که شما را برایمان فرستاده! تاکید داشت که در قم حتماً به آقای شهرستانی سلام برسانیم. با حاج صلاح خداحافظی کردیم. تا ظهر ساعتی وقت بود. یکی دوشب قبل که در کافی نت، آنلاین شده بودم یکی از دوستان اینترنتی، سفارشی خاص داشت برای حرم حضرت ابوالفضل که فرصت را مناسب دیدم و رفتم پیغامش را به حضرت رساندم.
برنامه‌ی عصر، عزیمت به نجف بود. چمدانها را بستیم و آمدیم لب خیابان. هوا بسیار گرم بود، طوری که آقا احمد میگفتند سوختن تک تک سلولهایم را احساس میکنم. پرسان پرسان رفتیم ترمینال کربلا.
چه شهریست این نجف. انگار که مرکز همه‌ی مغناطیس‌های عالم است. اگر بخواهم به شهرها رنگ بدهم، کربلا را زرد پررنگ میدانم و نجف را سبز گندمی. عجب روح افزاست این شهر. هوای کربلا غم گرفته است اما در نجف، انگار دل آدم شاد می‌شود.
   ادامه دارد...