سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

شامم به طلب شد روز، میخانه به میخانه...

بنام خدا

یادم نیست چطوری شد سال دوم دبیرستان رفتم گروه سرود مدرسه. اولین بار بود در شهرمان یک گروه سرود درست می شد با دو سه نوع ساز و سرپرستی یک استاد مسلم موسیقی. فکر کنم بعد از درخشش گروه سرود آباده ای (مادر برام قصه بوگو) بود که شور و نشاطی جدید در کشور درست شد برای تشکیل گروه سرودهای مدرسه ای درجه یک. مراحل ترقی را یک به یک طی کردیم، در شهر، استان، در سطح کشور هم مشترکاً با استان تهران، رتبه سوم شدیم، با طعم هوای شرجی اردوگاه میرزا کوچک خان در رامسر. همان سال غمبار 68 بود که بهارش در عزای پدرمان، خمینی کبیر، به سوگ نشستیم و یک سرود ویژه هم برای ارتحال ایشان کار کردیم در رامسر. جلسات تمرین با لذتی وصف ناپذیر سپری میشد... صدای تار استاد را نمی شنیدیم، می چشیدیم، لمس می کردیم، می فهمیدیم...

سرود اصلی در مایه افشاری بود با آهنگ سازی و نوازندگی تار استاد هدایت الله سیاره، تنبک حسن اسلامی، سنتور امید سیاره و تکخوانی پسرک خوش چهره اصفهانی بدیع ناجی که اصرار داشت به او بگوییم تکخوان برتر، و ما با شیطنت می گفتیمش تکخوان ابتر! سرود ما با شعر زیبای استاد پریش شهرضایی اجرا می شد :

شمع شب یارانم، کاشانه به کاشانه، آواره چو طوفانم ، ویرانه به ویرانه
از زلف تو پرسیدم، بر شانه چو پیچیدم، بوسیدم و بوییدم، دندانه به دندانه
تا پا نکشم در گل، شادی بودم مشکل، آسان نفروشد دل، جانانه به جانانه
لب را به سخن بستند، با آنکه قوی دستند، آنان که نپیوستند، افسانه به افسانه
چون شمعش اگر استاد، در شعله زبان می داد، می گفت مبارک باد، پروانه به پروانه
ای شهد روان افروز، ای صافی صوفی سوز، شامم به طلب شد روز، میخانه به میخانه
خون کرد پریش از من، دل آن بت سیمین تن، کی گشت چنین دشمن، بیگانه به بیگانه

استاد پریش این روزها در بستر بیماری به سر می برند (خدایشان شفا دهد).

آن روزها نمی فهمیدم که چطور هر جا اجرا داریم، اشک در چشمان بعضی شنوندگان حلقه میزند، حتی هیات داوران مسابقات.
همه اینها را نوشتم. چون الان حس و حال غریبی دارم.
امروز عصر دعوت بودم مدرسه راهنمایی پسرم، برای جلسه انجمن اولیا مربیان.
اواخر مراسم، گروه سرود مدرسه که با صف مرتب و لباس یک شکل، روی سن قرار می گرفتند، بناگاه خودم را آنجا دیدم...

گروه سرود


انصافاً زیبا و هنرمندانه اجرا کردند، سرودی در وصف مولا امیرالومنین علیه السلام...
سالها بود نفهمیده بودم که چرا بعضی، در حین اجرای سرود ما، اشک می ریختند اما امروز با تمام وجودم فهمیدم، لمس کردم، چشیدم و گریستم...
و حالاست که آرزو می کنم ای کاش می شد یکبار دیگر اجرای سرودهایمان را بشنوم...