سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

اللهم ارنی الاشیاء کما هی

بنام خدا
ما دنیا رو اونطوری میبینیم که عقلمون و جانمون توان ادراکش رو داره و ممکنه با آنچه در واقعیت هست مطابقت نداشته. دنیا رو آنطور میبینیم که میتونیم ببینیم نه اونطوری که واقعا هست. معصوم علیه السلام دعا فرمودند "اللهم ارنی الاشیا کما هی" یعنی خداوندا چیزها را "آنچنان که هستند"(یعنی مطابق با واقعیت و نه آنطور که من میتونم ببینم) به من نشان بده.


چرخه ی زمان

بنام خدا
سالگشت میلاد موعود زمانها حضرت ولی عصر علیه آلاف التحیه و الثناء و عجل الله تعالی فرجه الشریف را به همه عزیزان تبریک عرض می کنم.
راستی به نظر شما آیا سالگشت ها ، فقط و فقط اعتبارات زمانی هستند که ما به جهت انتساب ، آنها را گرامی می داریم.
یا اینکه ،
در هر سالگشت و در هر مقطع زمانی خاص، در ورای لباس اعتبار، حقیقتی ذاتی وجود دارد که ارتباط مستقیم دارد با کل وقایعی که در زمان متناظر در سال های متمادی رخ داده ،
یا اینکه ،
اساساً این سیکل همیشه تکرار می شود و همیشه به "مکانی" از زمان می رسیم که قبلا بوده ،
و در همان شرایط "واقع" می شویم؟

تونل زمان


پارسی نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

با نام و یاد قادر متعال، این یادداشت به بهانه و به مناسبت افتتاح مجله پارسی نامه درج می گردد.
مجله پارسی نامه، که هدیه نوروزی پارسی بلاگ برای سال 1390 است، شامل مجموعه ای است از نوشته های مفید، زیبا و ارزشمند ارسال شده در وبلاگهای پارسی بلاگ. این نوشته ها در طی یک فرایند مشخص، توسط دبیران مجله گزینش می شوند و بصورت شبانه روزی و مستمر، در مجله انتشار می یابند.
هدف از راه اندازی این مجله، بازنشر نوشته های مفید و جالب توجه و ارزشمند تولید شده در پارسی بلاگ و پیام رسان است که در اکثر اوقات، بخاطر عدم وجود ارتباطات وبلاگی گسترده، ناخوانده باقی می ماند و قلم ها، افکار  و ایده های بسیار ارزشمندی که مجال ظهور و بروز پیدا نکرده، راهی مناسب برای ارتباط با مخاطبان گسترده عمومی پیدا می کند. برای اطلاعات بیشتر، اینجا را ببینید.


خدایا! داشتیم؟

بنام خدا

وَ أُخْرَى تحِبُّونهَا نَصرٌ مِّنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ ...
و ثمره ى دیگر جهاد که در این دنیاست- و شما آن را دوست مى دارید آن است که پیروزى و فتحى نزدیک، از جانب خدا نصیب شما مى گردد. و به این خاطر، اى پیامبر- مومنان را بشارت بده... (سوره صف آیه 13)
خدایا! حالا درسته ما انسانیم، درسته ضعیفیم، درسته غافلیم، درسته جاهلیم، درسته در ته ته گودال دنیا ته نشین شده ایم، درسته خاکی هستیم و خاک دوست، درسته... اصلاً هر چی که شما در حق ما بگید، درسته ، حالا ما یه نقطه ضعفی داریم، یعنی خیلی خیلی نقطه ضعف داریم، درست، اما باید اینطوری به رومون بیارید حالا؟
و اخری تحبونها؟ : یعنی یه چیز دیگه هم هست که شما (بیچاره ها) دوستش دارید البته...
خب ما پیروزی دوست داریم، خاکی هستیم دیگه. خاصیت خاکی بودن مونه. ما تحمل شکست رو نداریم، تحمل ناکامی رو نداریم، زود ناامید میشیم، زود مایوس میشیم، خودتون که بهتر بلدید. ولی این جمله تون خیلی کنایه داشت ها...


دومین لذت بزرگ دنیا

بنام خدا
یادمه چند وقت قبل، یه جایی گفتم، یکی از بزرگترین لذتهای دنیا اینه که آدم پسر بچه ی چهار پنج ساله اش رو که می بره حمام، بعد زیر دوش، وایساده، با کف دست، شرق شوروق بزنه تو پشت کتف و گردنش و بلند بلند بگه : به به، به به...
حالا چند روز قبل کشف کردم که دومین لذت بزرگ دنیا هم اینه که آدم حمام باشه، بعد دختر بچه ی یک سال و نیمه ی آدم پشت در حمام وایسه،
بعد داد بزنه : باااا باااااااا
بعد آدم جوابشو بده : بااااععععععع باااااعععععع
بعد دوباره اون بگه : باااااااا باااااااااااااااااا
بعد من بگم : بااااععععع بااااااععععععععععع...
و اینقدر بگه و بگم که خسته بشه بره دنبال کارش.


لذت وبلاگ نویس بودن

بنام خدا
گاهی شده، نوشته ای را بخوانم (مثل حالا، بعد از این) و بعد، آنقدر هوس نوشتنم تحریک شود که حتی نتوانم صبر کنم ادیتور باز شود. آیکون ورد را جفت کلیک کنم، بعد به مانیتور بگم یالا! یالا! یالا پس...
نمی دانم این چه حس و حالیست، یا بهتر بگویم، چه مرضی است، که آدم پر از حرف باشه، بعد دستش به نوشتن نره، مثل لحظات آخر سحری هست؟  که آدم میخواد بترکه، مثل حالای من... تنبلی؟ وسواس؟ محافظه کاری بیش از حد؟ شلوغی فکری؟ عوارض برنامه نویسی؟ ... و هو علیم بذات الصدور
آی شب نوشت! کجایی، روحت شاد! اینقدر بهت نق زدم چرا نمی نویسی، حالا مدتیه سر خودم آمده. مدتیست لذت "وبلاگ نویس بودن" را از دست داده ام و اعتراف میکنم که حسرت دارد.
یادش بخیر، زمانی بود که من و جمع زیادی از دوستان و همکارانم، "وبلاگ نویس" بودیم. آرشیو همین وبلاگ رو اگه کسی حوصله داشته باشه بگرده، خیلی چیزها پیدا میشه، که اگر حالا بود، حتماً نمی نوشتم، یا جور دیگه ای مینوشتم. خیلی از دوستانم رو اصلا ندیده ام و حتی صدایشان را نشنیده ام، اما آنقدر دوستشان دارم که زود به زود دلم برایشان تنگ میشود و این موهبت را از "وبلاگ" دارم و بسیاری اش را از پارسی بلاگ.

 

آشوب قلم

خب، حدیث نفس، برای این نوبت کافیست. (پیش خودمون باشه، آخرش هم نشد حرف بزنم ها، حال ترکیدگی همچنان باقیست).
چند روز قبل سالگرد وفات دوست خوبمون، مرحوم حسن نظری بود. خیلی جاش خالیه این روزها. قلم قشنگ و البته تندش از خاطرمون نمیره. یقین دارم که در جوار رحمت حق متنعم است، برای پدر و مادر گرامی اش، از خدا صبر و اجر خواهانم.

 


زندان مختار

بنام خدا
مختار ثقفی

مختار، از همان اول،
همان وقت که برای همراهی با امام حسن، چرتکه ی پیروزی می انداخت،
زندانی بود، زندانی عقل و حسابگری اش
و باز هم حساب کرد و حساب کرد...
إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ. فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ. ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ. ثُمَّ نَظَرَ (مدثر 17-19)
او در تمام این مدت زندانی بود، زندانی عقل حسابگر
وحالا، در آستانه ی قیامت عاشورا، این زندان تجسم یافته و به عینیت رسیده
تا او و همه بدانند، عاقلان و حسابگران را به خیمه ی عشق حسین ، راه نمی دهند...
رضوان الله علیک! پیروزی می خواهی؟
اما پاکبازان نینوا، حسین می خواستند... فقط حسین
باید کمی بمانی تا ازین هم، مرحله رد شوی
عقل ملکوتی است، عشق حسین...
عاشورای حسین را، عقلی دیگر باید و حسابی دیگر...