پیشینه شلاق نمادین در قرآن
بنام خدا
خداوند در سوره ص آیه 44 می فرماید : و خـذ بـیـدک ضـغـثـا فاضرب به و لا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب
و نـیـز بـه او (حضرت ایوب نبی) گـفـتـیـم حـال که سوگند خورده اى که همسرت را صد ترکه چوب بزنى تعداد صد ترکه به دست بگیر و آنها را یک بار به زنت بزن تا سوگند خود نشکسته بـاشـى، مـا ایـوب را بـنـده اى خـویشتن دار یافتیم چه خوب بود همواره به ما رجوع کند
در تفسیر المیزان، مرحوم علامه طباطبایی در شرح این آیه، به داستان آن ازمنظر روایات اشاره می کنند :
در تفسیر قمی آمده که پدرم از ابن فضال ، از عبد الله بن بحر ، از ابن مسکان ، از ابی بصیر ، از امام صادق (علیهالسلام) چنین حدیث کرد که ابو بصیر گفت : از آن جناب پرسیدم گرفتاریهایی که خدای تعالی ایوب (علیهالسلام) را در دنیا بدانها مبتلا کرد چه بود ، و چرا مبتلایش کرد ؟ در جوابم فرمود : خدای تعالی نعمتی به ایوب ارزانی داشت ، و ایوب (علیهالسلام) همواره شکر آن را به جای می آورد ، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زیر عرش بالا میرفت، روزی از آسمان متوجه شکر ایوب شد و به وی حسد ورزیده عرضه داشت : پروردگارا ! ایوب شکر این نعمت که تو به وی ارزانی داشتهای به جای نیاورده ، زیرا هر جور که بخواهد شکر این نعمت را بگذارد ، باز با نعمت تو بوده ، از دنیایی که تو به وی داده ای انفاق کرده ، شاهدش هم این است که : اگر دنیا را از او بگیری خواهی دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گذاشت .پس مرا بر دنیای او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگیرم ، آن وقت خواهی دید چگونه لب از شکر فرو میبندد ، و دیگر عملی از باب شکر انجام نمیدهد .از ناحیه عرش به وی خطاب شد که من تو را بر مال و اولاد او مسلط کردم ، هر چه میخواهی بکن .
امام سپس فرمود : ابلیس از آسمان سرازیر شد ، چیزی نگذشت که تمام اموال و اولاد ایوب از بین رفتند ، ولی به جای اینکه ایوب از شکر بازایستد ، شکر بیشتری کرد ، و حمد خدا زیاده بگفت .ابلیس به خدای تعالی عرضه داشت : حال مرا بر زراعتش مسلط گردان .خدای تعالی فرمود : مسلطت کردم .ابلیس با همه شیطانهای زیر فرمانش بیامد ، و به زراعت ایوب بدمیدند ، همه طعمه حریق گشت .باز دیدند که شکر و حمد ایوب زیادت یافت .عرضه داشت : پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط کن تا همه را هلاک سازم ، خدای تعالی مسلطش کرد .گوسفندان هم که از بین رفتند باز شکر و حمد ایوب بیشتر شد .
ابلیس عرضه داشت : خدایا مرا بر بدنش مسلط کن ، فرموده مسلط کردم که در بدن او به جز عقل و دو دیدگانش ، هر تصرفی بخواهی بکنی .ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد .مدتی طولانی بدین حال بماند ، در همه مدت گرم شکر خدا و حمد او بود ، حتی از طول مدت جراحات کرم در زخمهایش افتاد ، و او از شکر و حمد خدا باز نمیایستاد ، حتی اگر یکی از کرمها از بدنش میافتاد ، آن را به جای خودش برمیگردانید ، و میگفت به همانجایی برگرد که خدا از آنجا تو را آفرید .این بار بوی تعفن به بدنش افتاد ، و مردم قریه از بوی او متاذی شده ، او را به خارج قریه بردند و در مزبلهای افکندند .
در این میان خدمتی که از همسر او - که نامش «رحمت» دختر افراییم فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم (علیهماالسلام) بود - سرزد این که دست به کار گدایی زده ، هر چه از مردم صدقه میگرفت نزد ایوب میآورد ، و از این راه از او پرستاری و پذیرایی میکرد. امام سپس فرمود : چون مدت بلا بر ایوب به درازا کشیده شد ، و ابلیس صبر او را بدید ، نزد عدهای از اصحاب ایوب که رهبان بودند ، و در کوهها زندگی میکردند برفت ، و به ایشان گفت : بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید ، احوالی از او بپرسیم ، و عیادتی از او بکنیم .اصحاب بر قاطرانی سفید سوار شده ، نزد ایوب شدند ، همین که به نزدیکی وی رسیدند ، قاطران از بوی تعفن آن جناب نفرت کرده ، رمیدند .بعضی از آنان به یکدیگر نگریسته آنگاه پیاده به نزدش شدند ، و در میان آنان جوانی نورس بود .همگی نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند : خوبست به ما بگویی که چه گناهی مرتکب شدی ؟ شاید ما از خدا آمرزش آن را مسالت کنیم ، و ما گمان میکنیم این بلایی که تو بدان مبتلا شدهای ، و احدی به چنین بلایی مبتلا نشده ، به خاطر امری است که تو تاکنون از ما پوشیده می داری .
ایوب (علیهالسلام) گفت : به مقربان پروردگارم سوگند که خود او میداند تاکنون هیچ طعامی نخورده ام ، مگر آنکه یتیم و یا ضعیفی با من بوده ، و از آن طعام خورده است ، و بر سر هیچ دو راهی که هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام ، مگر آن که آن راهی را انتخاب کرده ام که طاعت خدا در آن سختتر و بر بدنم گرانبارتر بوده است . از بین اصحاب آن جوان نورس رو به سایرین کرد و گفت : وای بر شما آیا مردی را که پیغمبر خداست سرزنش کردید تا مجبور شد از عبادتهایش که تاکنون پوشیده میداشته پرده بردارد ، و نزد شما اظهار کند ؟ ! ایوب در اینجا متوجه پروردگارش شد ، و عرضه داشت : پروردگارا اگر روزی در محکمه عدل تو راه یابم ، و قرار شود که نسبت به خودم اقامه حجت کنم ، آن وقت همه حرفها و درد دلهایم را فاش میگویم .
ناگهان متوجه ابری شد که تا بالای سرش بالا آمد ، و از آن ابر صدایی برخاست : ای ایوب تو هم اکنون در برابر محکمه منی ، حجتهای خود را بیاور که من اینک به تو نزدیکم هر چند که همیشه نزدیک بوده ام .ایوب (علیهالسلام) عرضه داشت : پروردگارا ! تو میدانی که هیچگاه دو امر برایم پیش نیامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکی از دیگری دشوارتر ، مگر آن که من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب کرده ام ، پروردگارا آیا تو را حمد و شکر نگفتم ؟ و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم ؟ ! بار دیگر از ابر صدا برخاست ، صدایی که با ده هزار زبان سخن میگفت ، بدین مضمون که ای ایوب ! چه کسی تو را به این پایه از بندگی خدا رسانید ؟ در حالی که سایر مردم از آن غافل و محرومند ؟ چه کسی زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جاری ساخت ، در حالی که سایر مردم از آن غافلند .ای ایوب ! آیا بر خدا منت مینهی ، به چیزی که خود منت خداست بر تو ؟ امام میفرماید : در اینجا ایوب مشتی خاک برداشت و در دهان خود ریخت ، و عرضه داشت : پروردگارا منت همگی از تو است و تو بودی که مرا توفیق بندگی دادی .
پس خدای عز و جل فرشته ای بر او نازل کرد ، و آن فرشته با پای خود زمین را خراشی داد ، و چشمه آبی جاری شد ، و ایوب را با آن آب بشست ، و تمامی زخمهایش بهبودی یافته دارای بدنی شادابتر و زیباتر از حد تصور شد ، و خدا پیرامونش باغی سبز و خرم برویانید ، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وی برگردانید ، و آن فرشته را مونسش کرد تا با او بنشیند و گفتگو کند .
در این میان همسرش از راه رسید ، در حالی که پاره نانی همراه داشت ، از دور نظر به مزبله ایوب افکند ، دید وضع آن محل دگرگون شده و به جای یک نفر دو نفر در آنجا نشسته اند ، از همان دور بگریست که ای ایوب چه بر سرت آمد و تو را کجا بردند ؟ ایوب صدا زد ، این منم ،نزدیک بیا ، همسرش نزدیک آمد ، و چون او را دید که خدا همه چیز را به او برگردانیده ، به سجده شکر افتاد .در سجده نظر ایوب به گیسوان همسرش افتاد که بریده شده ، و جریان از این قرار بود که او نزد مردم میرفت تا صدقهای بگیرد ، و طعامی برای ایوب تحصیل کند و چون گیسوانی زیبا داشت ، بدو گفتند : ما طعام به تو میدهیم به شرطی که گیسوانت را به ما بفروشی.«رحمت» از روی اضطرار و ناچاری و به منظور این که همسرش ایوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت .
ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از اینکه از جریان بپرسد سوگند خورد که صد تازیانه به او بزند ، و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد ، ایوب (علیهالسلام) در اندوه شد که این چه سوگندی بود که من خودم ، پس خدای عزوجل بدو وحی کرد :« و خذ بیدک ضغثا اضرب به و لا تحنث - یک مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تا سوگند خود را نشکسته باشی .او نیز یک مشت شاخه که مشتمل بر صد ترکه بود گرفته چنین کرد و از عهده سوگند برآمد»
پی نوشت : شاید بعضی از دوستان معتقد باشند که عنوان دقیق تر برای این نوشته "پیشینه شلاق صوری..." است. باید بگویم کاربرد واژه نمادین معمولاً برای مواردیست که هم کاری به شکل صوری انجام گیرد و هم حاوی پیام خاصی باشد. پیام مهم این شلاق صوری، آنست که خداوندی که خود صاحب اختیار و قانون گذار مطلق است، به فرستاده ی خود اجازه نمی دهد قانون شکنی کند. به او اجازه نمی دهد سوگندی را که خورده عمل نکند. در برابر دیدگان همه به او می فرماید باید سوگندت در هر صورت اجرا شود اما به گونه ای اجرا کن که باعث رنج همسر بی گناهت نشود. این مفهوم خود می تواند سرفصل مباحث زیادی در موضوع ظاهر و باطن اعمال و ظواهر شرعی آنها باشد که البته باید آن را به اهلش و مجالش سپرد.