ملاقات ...
بنام خدا
از همه دوستانی که در غم از دست دادن دائی، با ما همدردی کردند، متشکرم.
گزارشی برایتان بدهم از ما وقع.
صبح شنبه، وقتی به غسالخانه رسیدیم، تقریباً کار غسل و تکفین به پایان رسیده بود.
نکته ای که برایم قابل توجه بود، اینکه خیلی پوست کلفت شده ام. از ماشین که پیاده شدم
با عجله دو تا دستمال کاغذی برداشتم که... اما با دیدن چهره آرام دائی، احساس گریه ای
به من دست نداد. حتی موقعی که زن دائی و دخترشان سررسیدند
و شروع به گریه و زاری کردند، متاثر شدم ولی اشکم جاری نشد.
نمی دانم، شاید آنگونه که فکر میکردم، جوگیر نشدم. شاید گناهان زیاد دلم را سخت کرده است.
آنجا احساس می کردم، امری کاملاً عادی اتفاق افتاده و خلاصه
ابهت غسالخانه و بوی کافور برایم شکست.
حدود یک و نیم ساعت بعد، در مسجد مرکز شهر نماز میت اقامه شد.
آنجا فقره ای از نماز، به شدت توجهم را جلب کرد:
الهی هذا عبدک وابن عبدک، نزل بک و انت خیر منزول به.
خدایا، این بنده توست و زاده بنده تو. بر تو وارد شد و تو بهترین وارد شونده ها هستی.
تا بحال، تو نخ این فقره نرفته بودم...
گروهی، در مقابل عظمت خدا ایستاده اند، پیکر جان باخته ای را در مقابل گذاشته اند
و می گویند، خدایا... بنده ات به ملاقاتت شرفیاب شده و تو بهترین میزبانانی...
خدایا ، چه لذتی دارد آن لحظه برای میت، من که نمی توانم درک کنم.
فقط می دانم که اگر جانباخته، محبت خدا دردل داشته باشد،
اگر محبت واقعی جانش را گرم کرده باشد، آنوقت غرق در سرور و بهجت میشود.
آنکه در حیاتش، نام خدا را که شنید، دلش بلرزد،
از هرکه و هر زبان که باشد، روحانی و بازاری، کشاورز و مهندس و دکتر ...
در هر حالی که باشد، خوشی و ناخوشی، فقر و غنا، بیماری و سلامت، پیروزی و شکست...
خدایا، همه ما را به این مقام منیع برسان.
بی تردید، همه ما به زیارت خدا نائل میشویم. این اشاره صریح قرآنست.
یا ایها الانسان، انک کادح الی ربک کدحا، فملاقیه
ای انسان، به راستی که تو بسوی پرودگارت خواهی رفت، رفتنی،
پس آنگاه او را ملاقات خواهی کرد.
مهم کیفیت ملاقاتست. بزرگی می گفت : گیرم که خدا همه گناهان ما را ببخشد،
با شرمندگی روز قیامت چه کنیم؟
آیا عذاب قیامت، آتش دوزخ، همان شرمندگی و حسرت بزرگِ بنده، در برابر مولا نیست؟