لذت وبلاگ نویس بودن
بنام خدا
گاهی شده، نوشته ای را بخوانم (مثل حالا، بعد از این) و بعد، آنقدر هوس نوشتنم تحریک شود که حتی نتوانم صبر کنم ادیتور باز شود. آیکون ورد را جفت کلیک کنم، بعد به مانیتور بگم یالا! یالا! یالا پس...
نمی دانم این چه حس و حالیست، یا بهتر بگویم، چه مرضی است، که آدم پر از حرف باشه، بعد دستش به نوشتن نره، مثل لحظات آخر سحری هست؟ که آدم میخواد بترکه، مثل حالای من... تنبلی؟ وسواس؟ محافظه کاری بیش از حد؟ شلوغی فکری؟ عوارض برنامه نویسی؟ ... و هو علیم بذات الصدور
آی شب نوشت! کجایی، روحت شاد! اینقدر بهت نق زدم چرا نمی نویسی، حالا مدتیه سر خودم آمده. مدتیست لذت "وبلاگ نویس بودن" را از دست داده ام و اعتراف میکنم که حسرت دارد.
یادش بخیر، زمانی بود که من و جمع زیادی از دوستان و همکارانم، "وبلاگ نویس" بودیم. آرشیو همین وبلاگ رو اگه کسی حوصله داشته باشه بگرده، خیلی چیزها پیدا میشه، که اگر حالا بود، حتماً نمی نوشتم، یا جور دیگه ای مینوشتم. خیلی از دوستانم رو اصلا ندیده ام و حتی صدایشان را نشنیده ام، اما آنقدر دوستشان دارم که زود به زود دلم برایشان تنگ میشود و این موهبت را از "وبلاگ" دارم و بسیاری اش را از پارسی بلاگ.
خب، حدیث نفس، برای این نوبت کافیست. (پیش خودمون باشه، آخرش هم نشد حرف بزنم ها، حال ترکیدگی همچنان باقیست).
چند روز قبل سالگرد وفات دوست خوبمون، مرحوم حسن نظری بود. خیلی جاش خالیه این روزها. قلم قشنگ و البته تندش از خاطرمون نمیره. یقین دارم که در جوار رحمت حق متنعم است، برای پدر و مادر گرامی اش، از خدا صبر و اجر خواهانم.