شمال شهادت
بنام خدا
با لطف و عنایت خدا و برکات نور شهدا اردوی از بلاگ تا بلاگ (2) ، با موفقیت و سلامت به اتمام رسید و برگ درخشان دیگری از فعالیتهای موثر و سازندهی دفتر توسعه وبلاگ دینی ورق خورد.
مانده ام چه بنویسم...
چگونه بنویسم...
کدام زاویه را شرح کنم...
این سفر، همه از خدا خواستیم که حسینی شویم ، آنطور که شهدا شدند و رفتند...
از دوکوهه آغاز کردیم (صبح 5 شنبه 22 اسفند 86) ، در شرهانی با نوای گرم حاج آقا حسینی دستان خاکی شهدا ما رو در آغوش فشرد...
و صدای ماندگارشان را صبح جمعه از موجهای اروند شنیدیم .
واما غروب جمعه در شلمچه خبر دیگری بود.
بیقراری و ضجه وزاری جوانان عاشق مشهدی را دیدم که خاکهای شلمچه را در آغوش می فشردند...
به همین توری های فلزی چنگ زده بودند وزار زار گریه می کردند...
با امام زمانشان درد ودل میکردند که آقا غلط کردیم، جان مادرت بیا...
همانهائی که دو روز بعد در فکه، خبر سوختنشان را (براثر تصادف در راه برگشت) شنیدیم ...
شام جمعه در شلمچه در نقطه دال مرزی، از روایتگری کم نظیر حاج حسین یکتا دبیر ستاد راهیان نور کشور بهره بردیم و در طلائیه
از روایات و خاطرات شگفت انگیز شهید زنده جنگ و تفحص ، جناب آقای احمدیان که افتخارداریم در پارسی بلاگ در خدمتشان هستیم با وبلاگ نشانه.
میشداغ، هویزه ، دهلاویه ، تنگ چزابه، فکه ، فتح المبین...
و در انتها باز دوکوهه و گردان شهدای تخریب.
از هر کدام بخواهم بگویم، ناتوان می مانم، گهگاه آنجا که بودم با اس ام اس مطلبی می فرستادم برای اس ام اس بلاگ اردو که در اینجا گرد آمده.
جای خیلی ها خالی بود، خیلی از شما عزیزان خواننده این وبلاگ و خیلی از دوستانی که سال قبل هم همراهمان بودند وامسال به یادشون بودیم :
حاج آقا اسماعیلی، پویا پرتو، محسن قافله شهدا، آقا هادی، سیدپویان، امین هاشمی، زنده یاد و ... جای مرحوم حسن نظری رو هم خالی کردیم و برای شادی روحش دعا کردیم.
و اما همسفران... شکر خدا ... نمی دونم چی بگم... از گریه ها و ناله هاشون بگم، از دعای کمیل شون بگم... از عزاداری و سینه زنی داخل اتوبوسشون بگم... از ارتباط عالی که با شهدا برقرار میکردند بگم... از شادی و شور و نشاطشون بگم... از متانت و شکیبائی و اخلاق خوبشون بگم... فقط بگم که افتخار میکنم در کشوری زندگی میکنم که چنین جوانانی داره. همین.
یا سیدالشهدا