عرش خدا در پشت پنجره ...
بنام خدا
به همت دوستان عزیزم در سایت رسانیک خصوصاً جناب ابراهیمی عزیز،
اردوئی وبلاگی تدارک دیده شد جهت زیارت آقا اما رضا علیه السلام، و بنده هم افتخار داشتم میهمان این خوبان باشم.
شکر خدا، اردوی بسیار خوب و موفقی برگزار شد.
برنامه ریزی و مدیریت خوبی داشت، کارها با نظم و با دقت قابل قبولی انجام میشد.
انصافا که دست همه دست اندرکاران درد نکنه.
اونجا هم اتاقی های خیلی خوبی داشتم : مظاهر، سردار بی قالی که از اول با هم بودیم، آقا مهدی بچه های قلم، جناب طالب یار،
جناب سلام خدا، جناب کریمی، جناب احسن. همراهان اردوی از بلاگ تا پلاک، جناب حاج جمال و جناب مقدم هم ما رو شرمنده کردند، اومدند اونجا همدیگه رو دیدیم.
با بسیاری از وبلاگ نویسان پارسی بلاگ آشنا شدم از جمله جناب لب گزه که خیلی هم از محضرشون استفاده بردیم.
لیست و لینک بعضی از شرکت گنندگان اینجا هست.
...
یکی از جاهای خاص حرم، پشت پنجره فولاده. آنجاست که دل های شکسته و مستاصل به درگاه شفابخش آقا پناهنده شده اند.
بزرگی میگفتند نظر آقا به اینجا شاید بیش از حتی اطراف ضریح مطهر باشه، چرا که اینجا دلهای شکسته بیشتره...
اینجا شکستگی بیشتره، اینجا خودبینی و تکبر کمتره، اینجا همه بی چیزند و بی ادعا... همه از عمق جان خواهنده اند...
قدیمها که حال و حوصله ام بیشتر بود، یکشب آمدم و کنار این بیماران لاعلاج نشستم. باهاشون گرم گرفتم و رفیقشون شدم.
گفتم، منم یه بیمارم از نوع روحی و قلبیش. بیام بلکه در کنار اینها، آقا به من هم نظری بکنند...
حالات جالبی داشتند. مثل یک خانواده با هم رفیق بودند. یکی مرض قند شدید داشت، یکی کلیه هاش از کار افتاده بود،....
اما همه با هم گرم و صمیمی بودند، مثل یک خانواده، مثل یک بدن... آرامشی عمیق آنجا حاکمه، آرامشی از نوع بهشت...
اینجاها می شود خدا را دید، خدا را حس کرد ، چرا که دلها همه شکسته است و دل شکسته در عرش خدا جای دارد...
این سفر، یه پیرمرد دل شکسته توجهم را به خود جلب کرد. به شدت گریه می کرد طوری که شانه هاش می لرزید...
مقداری ایستاده گریست، بعد نشست، بعد جوانی که قاعدتاً نوه اش باید باشد، آمد و سعی میکرد آرامش کند...
دعاگوی همه عزیزان بودم. امید که دستگیری کنند...
یا علی