بابا خمینی
سلام
هر سال، ایام ارتحال امام که میشه، ذهنم میره به حال و هوای خرداد 68.
هنوز چند تا از امتحانات نهائی سال دوم دبیرستانمون مونده بود که اون خبر تکان دهنده،
مثل زلزله ای بزرگ، دلهای همه مردم رو تکان داد.
صبح 14 خرداد، با صدای گریه مادرم ، چند دقیقه مانده به ساعت هفت صبح از خواب پریدم.
با گریه میگفتند که پاشو ببین چی شده، چرا همه شبکه های رادیو داره قرآن پخش میکنه...
می گفتند، من نگرانم، نکنه امام طوری شون شده باشه ....
من شب قبلش تا ساعاتی بعد از نیمه شب، توی پایگاه بسیج با رفقا (قدرت انصاری، حسین باقی، مش سیف الله نیکخواه -عموی آقامهدی، ...) پینگ پنگ بازی میکردیم و یادم نمیره که در اثنای بازی ما ، یکی از دوستان (اکبرناظم) آمد و گفت میگن حال امام وخیمه... قدرت که برادر شهید (حجت الله انصاری) هم بود، سرش را گذاشت روی دستش... و بعد که برداشت، دیدم که اشک چشمش رو پاک میکنه...
...خیلی گیج خواب بودم. سر سفره صبحانه نشسته بودم و داشتم به مادر می گفتم ، لابد برنامه طبیعیشون بوده و
اینکه اگه اون خبر بود که اعلام می کردند...
که زنگ ساعت 7 از رادیو به صدا درآمد و... آقای حیاتی با صدای گریه آلود، تکان دهنده ترین خبر تاریخ انقلاب ایران رو قرائت کرد.
آن روزها، خیلی متوجه نبودم که چه کسی را از دست داده ایم.
توی پایگاه بسیج، اما غوغائی به پا بود. تازه جنگ تمام شده بود.
بیشتر رفقای بسیج یا رزمنده و مجروح بودند و یا برادر و فرزند شهید.
انگار داغ همه شهدا، به یکباره زنده شده بود و گرد یتیمی رو میشد روی سر همه حس کرد.
یه بیت شعر اون روزها توی تابلو اعلانات کتابخانه عمومی زادگاهم دیدم که با خط نستعلیق نوشته بودند :
داغ ما در هجر رهبر، کمتر از یعقوب نیست او پسر گم کرده بود و ما پدر گم کرده ایم
..................
..................
..................
حالا اما، شرایط خیلی عوض شده است. امام ما در بین ما نیست ، اما خدای امام، برای بعد از او
ما را رها نکرد (ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی). شخصیتی جای او را گرفت که در بسیاری جهات، نسخه برابر اصل امام خمینی بود، چند دهه جوانتر.
حالا اما، شرایط خیلی عوض شده است. 8 سال سازندگی و 8 سال اصلاحات پشت سر ماست، با همه شیرینی ها و تلخی هایش.
و در دوره 8 ساله موسوم به اصولگرائی هستیم.
بعضی در اولی مانده اند، بعضی در دومی و بعضی هم غرق سومی هستند.
انقلاب را یک جریان ببینیم. جریانی که دوره های رشد و حیات خودش رو طی میکنه و با انواع شرایط و موقعیتها دست و پنجه نرم میکنه.
بیائید از بالا به اولی، دومی و سومی و ... نگاه کنیم.
حیفیم اگر خودمان را در یکی، محصور کنیم. ما خیلی بزرگتریم از همه اینها.خیلی بزرگتر.
ما فقط مقابل یکی باید پاسخگو باشیم و بس.
مردی که تنها خدا را میدید وبس، برخاست ومردم که صدای خدا برایشان آشنا بود، با نفسش، در آمیختند و تا آخر هم با او ایستادند.
این انقلاب همیشه و همه جا هست. مهم آنست که صدای خدا را بشنویم و به دنبال او برویم، گیرم که در اولی باشد، در دومی باشد، یا در سومی ، یا ...
در هیچکدام نباید محصور شد. این یعنی توقف، یعنی محدودیت، یعنی مشروط شدن، اما ما قرار است بی شرط باشیم : فقط برای او.
یا هو