سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

عباس، شکوه جوانمردی - خاطرات سفر کربلا (11)

بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سفر کربلا (11)

از ماشین پیاده شدیم، روبروی باب الحسین : درب رو به قبله حرم مطهر آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام. البته در ابتدای خیابان ابن فهد حلی. آقا احمد حال خوشی داشتند و جز این هم نباید می بود. برای اولین بار بود که پا با این بهشت معنا می نهادند. چه بگویم؟ کربلا را توصیف کنم؟ یا ابهت حرمهای دو این برادر را ، یا لطف و کرامتشون رو، که مثل دریا، نصیب زائرهاشون می کنند؟
امیر کنار چمدانها نشست و من و آقا احمد رفتیم دنبال هتل. یه جا رفتیم میگفت شبی نفری 8 هزار تومن و تازه کولرش هم روزها خاموش. خوب بود اتاقهاش، اما قیمتش گرون به نظر می رسید. یکی دو جای دیگه هم رفتیم، اما همین شرایط بود کم و بیش، تا اینکه فندق الفارس در راهمون قرار گرفت. گفت چون شمائید(!) ، شبی نفری حدود 4 تومن. رفتیم اتاقهاشو دیدیم، به شیکی و تمیزی قبلی ها نبود اما خب، به قیمتش می ارزید. در همین هتل مستقر شدیم. اولین نیاز، یک دوش مناسب و غسل زیارت بود که به وقت انجام شد. وقتی هر سه از هتل، بیرون آمدیم، اذان مغرب شروع شده بود.
ظاهراً شرط ادب آنست که ابتدا به زیارت حرم حضرت ابوالفضل بروند و کسب اجازه کنند از ایشون برای زیارت برادر بزرگوارشون. وقتی پاگذاشتیم به صحن مبارک حضرت ابوالفضائل، نماز مغرب تمام شده بود. با نماز عشا، هر دو نماز مون رو خواندیم. اینجا بود که دیگر باید جدا می شدیم. یه جاهائی از سفر هست که دیگه جمع معنا نداره، باید تک و تنها بود.

تا تو پیدا آمدی، پنهان شدم             زانکه با معشوق، پنهان خوشتر است

باید تنها بود، همانطور که تنها بوده و هستیم. هر کدام از ما، از ازل تنهای تنها بوده ایم و تا ابد تنهای تنها خواهیم بود. این جمع های زندگی ما، رفاقت، پدر و فرزندی، همسری و...  همه به یک معنا، تشریفاتی هستش. ما تنها هستیم. تنهای تنها باید با خدای خود روبرو شویم. خودش فرموده.
تازگیها، توی زیارتها، خیلی به خودم فشار نمیارم که گریه کنم. خیلی نمیرم تو عالم تصورات. تصور مصیبت یا زندگی ائمه. سعی می کنم خیلی ریلکس و راحت، خودم رو رها کنم. هر طور که شد خیر است. اصلاً فکر می کنم محبتی خالصه که بی صورت، خودشو نشون بده. تصور مصیبت، برای اوایل خوبه، تا محبت ایجاد بشه، اما محبت نهایتاً باید عریان باشه، فارغ از تصور. باید وجود علی، دل آدم رو بلرزونه، فارغ از یادآوری مصائبشون، یا یادآوری فضائلشون و شخصیتشون. اگه بدون اینها، تنها با یاد و نامش، دل لرزید و گریست، یه چیزی هست. یه علائمی از محبت هست.
بعد از نماز عشا، تنهائی نشستم یه گوشه صحن و شروع کردم به تماشا. بی اجازه که نمیشه وارد شد. باید احساس کنی که به دلت اجازه داده شده. خیلی ابهت و عظمت داره صحن آقا قمربنی هاشم. انگار که قامت بلند و استوار ایشون، در همه جا پیداست. انگار شکوه و عظمت جوانمردی، در تک تک آجرهای اینجا، دیده میشه.
دقایقی گذشت، تا اینکه بلند شدم و به آهستگی، از در پشت، وارد حرم مبارک شدم. وارد شدن از روبرو، اونم در اولین ورود، خیلی جسارت میخواد. کی میتونه ابهت نگاه ماه بنی هاشم رو از روبرو تاب بیاره، حتی اگه مثل من چشم دلش باز نباشه؟
داخل حرم، امیر و آقا احمد رو هم دیدم. خیلی خیلی خلوت بود. اصلا باورم نمیشد اطراف ضریح مطهر تعداد انگشت شمار،  آدم وایساده باشه. یادم افتاد به فیض خاصی که حضرت، به مرحوم آقای قاضی رسونده بودند و شروع پیشرفت معنوی ایشون، از طریق حضرت ابوالفضل بوده. وقتی که ایشون از حرم امام حسین با حالت یاس و سردرگمی معنوی بیرون میان و یه آدم به ظاهر دیوانه بهشون میگه، امروز ملجا اولیای خدا، حضرت ابوالفضل العباس هستند و این بوده شروع جذبه الهی برای جمال السالکین، حضرت آیة الله سید علی قاضی طباطبائی.

ادامه دارد......