سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

لا، غیرقانونی! - خاطرات سفر کربلا (4)

بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سفر کربلا (4)

... با دلی شکسته، سه نفری از صفر مرزی به سمت جایگاه برادران عراقی حرکت کردیم. هوا واقعاً گرم بود و هرم تنوری هوا، صورت را آزار می داد. پس از طی مسافتی، به یک کانکس در به داغون رسیدیم. اینجا باید پاسپورتها، مهر خروجی می خورد. پس از معطلی اندک، سه تا پاسپورت را از پنجره گذاشتم روی میز جلوی مامور. نگاهی کرد به ویزاها و بعد گفت : کَروان (کاروان)؟ گفتم لا. گفت "غیرقانونی"! گفتم "ویزا موجود"! گفت لا، فقط کَروان... و پاسپورتها را گذاشت کنار میزش. بعد یه چند نفر دیگه اومدند جلو و در حین صحبت با آنها پنجره را بست!
در مورد کاروانیها، یعنی آنها که ویزای دسته جمعی از سفارت عراق گرفته بودند، و از طریق آژانسهای زیارتی آمده بودند، مسئول گروه، لیست افراد به همراه پاسپورتها رامی آورد و سریعاً مهر می خورد و می رفتند، اما کار ما گیر کرد.
پیش خودم می گفتم، آخه فلان فلان شده ها، سفارت کشور شما ویزا داده، آنوقت تو میگی غیرقانونی؟؟؟ خیلی ناامید نبودیم. تقریباً پیش بینی می کردم اینطور شود. با آقا احمد و امیر پشت پنجره ایستادیم، دیدیم که خیر، در را باز نمی کند. خوشبختانه در ورودی کانکس قفل نبود.
با احتیاط وارد شدم. ماموری که گفته بود نمیشه، حالا رفته بود پشت میزی که با پنجره یکی دو متر فاصله داشت. تعجبم این بود که نگفت چرا وارد شدی. رفتم پیشش گفتم، السّید! ویزا موجود! مهر لازم! باز گفت غیرقانونی، فقط کَروان... خلاصه از ما اصرار و از اون انکار. گفتم ما متعلق به مکتب سید سیستانی! (ویزاها را از طریق دفتر آیه الله سیستانی در قم گرفته بودیم). گفت : سید سیستانی علی راسی(روی سرم جادارد!) اما غیرقانونی... حالا امیر هم وارد کانکس شده بود، خلاصه مجبور به کاری شدم که نمی خواستم. سه تا اسکناس دوهزارتومانی گذاشتم لای پاسپورت، به طوری که لبه های آنها بیرون بود و گذاشتم براش روی میز... نگاهی کرد و لبخند کمرنگی زد و گفت لا، غیرقانونی... بعد از کمی تامل سرش رو به طرفین تکانی داد، کمی هم فوت کرد. بعد اشاره کرد  به اون یکی مامور که پشت پنجره نشسته بود و گفت "سَکّرِ الشُّبّاک" (پنجره رو ببند) و مامور پنجره را بست. بعد به ما اشاره کرد که بدیم بهش مهر کنه. ماموره سرش رو به علامت سوال تکون داد و ایشون ، هم با دو دست مبارک،  هم با زبان مبارک اشاره کرد "عشر" (یعنی 10 هزارتومن ازشون بگیر). خلاصه دو تا دوهزاری دیگه هم مرحمت کردیم، پاسپورت مهر شد و زدیم بیرون...

جلوتر، دوتا مامور بودند که بایستی کیف ها را بازرسی می کردند. کیفها را جلوشون گذاشتیم زمین ، پاسپورتها را خواستند. بعد گفت کَروان؟ گفتیم لا. اون یکیشون گفت غیرقانونی!!! یک اسکناس دوهزارتومانی دیگه و تمام. ظاهراً معنای کلمات در کشورهای مختلف فرق می کنه...

حالا وارد حساس ترین مرحله سفر شدیم و اینجا بود که جای نگرانی داشت. بایستی سوار ماشین های سواری شخصی می شدیم و از کجا معلوم که وسط راه، بله...، یه تفنگ از یه گوشه ای دربیاد و ...

ادامه دارد......