سلام مدير محترم
حال و احوال شما خوبه كه ؟
من توي وبلاگم مطالب خودم را معمولا مي گذارم
يكيش هم كه انتظار داشتم انتخاب بشه اين بود: يك داستان كوتاه واقعي آيا نمي دانند كه خدا دارد مي بيند؟
اين ماجراي چوپاني است كه در چند قدمي ما در آبادي ما زندگي مي كند
و يك ماجراي هزار درصد! و اقعي است كه از كنار آن به راحتي گذشته ايد
مي دانم كه شما هم گرفتاري هاي زيادي داريد اما دلم مي خواهد كه حتما يكبار هم برويد و با حوصله اين مطلب را بخوانيد
حتي اگر لايق ندانستيد كه در منتخبين وبلاگ بگذاريد ، شايد مايل شويد كه در مطالب منتخب خود در سي دي اي كه هر سال منتشر
مي شود بگذاريد ... هدف من از اين كار كمك به همنوع است و معرفي دستان آلوده اي كه امكانات اوليه زندگي را - خوراك ، پوشاك و مسكن - را از يك انسان ديگر دريغ كرده اند آنهم در قرن بيست و يكم و در عصر آزاديهاي مدني و غير مدني
... او فكر مي كرد شايد خدا هم او را فراموش كرده است....
به اميد حضور شما در وبلاگ من
با تشكر از مدير محترم اصغر شول