• وبلاگ : مدير پارسي بلاگ
  • يادداشت : كدوم گفتگو، كدوم تمدن؟
  • نظرات : 8 خصوصي ، 59 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    فردي کوشيد خدا را بشناسد ، به آثار و کتب مقدس مراجعه کرد ،اما هر چه بيشتر خواند بيشتر گيج مي شد .يک روز عصر مطالعه را کنار گذاشت ، به ساحل دريا رفت تا هوايي تازه استنشاق کند .


    انجا پسر بچه ايي را ديد که در ماسه ها گودالي حفر کرده بود و از دريا آب بر مي داشت و به گودال مي ريخت ، با تعجب از پسر بچه پرسيد : فرزندم چه کار مي کني ؟ پسرک پاسخ داد :مي خواهم دريا را توي اين گودال بريزم ، مرد گفت : اين کار مسخره ست ، توچه طوري مي تواني درياي به اين بزرگي را در اين گودال جاي بدهي؟!


    همچنان که حرفها را به پسرک مي گفت ، دريافت که خود نيز به کاري چنين احمقانه مشغول بوده است. در واقع او هم مي کوشيد که سراسر خرد لايتناهي خداوند را با ذهن کوچک انساني خويش بشناسد .



    هولمن هانت تصويري را ازحضرت عيسي را نقاشي کرده است ، که در آن مسيح در باغي ايستاده است ، در يک دست فانوسي دارد و با دست ديگربر در مي کوبد ، يکي از دوستان هانت به او گفت : هولمن تو در اين نقاشي مرتکب اشتباه شده ايي ، اين در دستگيره ندارد ،هانت پاسخ داد اين اشتباه نيست ، زيرا اين در قلب بشر است که تنها مي تواند از درون باز شود .



    براي حرکت به سوي خدا لازم است که برخيزيم و در را باز کنيم و بگذاريم که خدا وارد شود ، اين امر فقط زماني اتفاق مي افتد که انسان نياز به خدا را احساس کند و از اعماق قلب خويش آن را فرياد کند .....