• وبلاگ : مدير پارسي بلاگ
  • يادداشت : داستان گريه
  • نظرات : 13 خصوصي ، 54 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    بهش گفتم مي دوني چرا همه دوست دارند ؛ اول سلام کنن ؛


    گفت : نه چرا ؟


    گفتم به خاطر اين که خدا بيشتر دوستشون داشته باشه ...


    يکي دو ساعت بعد دوباره بهش گفتم :


    مي دوني چرا همه دوست دارند ؛ اول سلام کنن ؛


    يه خورده فکر کرد و گفت : يادم رفت


    گفتم به خاطر اين که ؛ خدا بيشتر دوستشون داشته باشه.


    يکي دو ساعت بعد دوباره بهش گفتم :


    مي دوني چرا همه دوست دارند ؛ اول سلام کنن ؛


    خنديد و گفت : آره مي دونم ؛ تا خدا بيشتر دوستشون داشته باشه ؛


    وقتي که ديگه داشتن مي رفتن بهش گفتم:


    مي دوني چرا همه دوست دارند اول سلام کنن ؛


    گفت : واااااااي به خاطر اينکه خدا ؛ بيشتر ؛ دوستشون داشته باشه !!


    دفعه بعد که ديدمش فکر ميکردم که ديگه سلام يادش نميره؛


    وقتي بي مقدمه اومد کنارم نشست ؛با لبخند بهش گفتم تو نميدوني چرا همه دوست دارن اول سلام کنن!!!


    گفت : چرا مي دونم ؛


    سلام ...