• وبلاگ : مدير پارسي بلاگ
  • يادداشت : رمضان آن سالها
  • نظرات : 6 خصوصي ، 20 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    خاطرات رمضانتان را به سال که مي گفتيد خاطرات شيرين کودکي و نوجواني خودم برايم تداعي ميشد.

    از همان سال 65 شما شروع به روزه گرفتن کردم هر چند هنوز به سن تکليف نرسيده بودم ولي دوست داشتم مثل بزرگترها روزه بگيرم.

    يادش به خير.

    يک روز که ورزش داشتيم و حسابي دويده بوديم در آن هواي گرم خرداد ماه رفتم سر شير آب و تا تونستم آب خوردم که يک دفعه دوستم گفت تو مگه روزه نيستي؟

    تازه يادم افتاد روزه ام و کلي گريه کردم که روزه ام شکسته. اونجا بود که تازه فهميدم اگه اشتباها چيزي بخورم روزه ام نمي شکند.

    بعد دوستم گفت اي خدا چي ميشد وقتي گرسنه ميشيم اشتباهي يه عالمه غذا بخوريم بعد بفهميم روزه بوديم.

    هيچ وقت اين حرف دوستم يادم نميره چون بعدش کلي خنديديم.

    يادش به خير هر سال شب نوزدهم ماه مبارک رمضان افطاري مي داديم. با وجودي که خانه خودمان خيلي بزرگ بود ولي مهمان ها آنقدر زياد بودند که خانه ي سه تا از همسايه هاي ديگر را هم مي گرفتيم.

    تا سال 72 اين افطاري دادن هاي پدرم ادامه داشت ولي ...

    الان ديگر خرج ها آنقدر بالا رفته که يک افطاري کوچک هم نمي توان داد.

    پدرم ترجيح مي دهد آن مقدار که در توانش هست را خيرات کند تا اينکه به آدم هاي سيري افطاري بدهد که نمک ميخورند و نمکدان مي شکنند.

    اين روزها همه چيز با بيست سال پيش فرق کرده.

    التماس دعا