پيام
پاك روان
95/9/1
سيدمحمدرضا فخري
و در آخرين منزل تا کربلا، بزرگ قبيله صحرانشين از او (امام حسين عليه السلام) نقل کرد: *«نديدم سري به سرداري مگر بسيار سرها به زير پاي او. آنان که دستار بر سر نهاده اند سر از مردم جدا مي کنند... زرفروشان زور و تزوير قرآن را به سود خود تفسير مي کنند و انبانشان را از انباشتن پاياني نيست... .»*
سيدمحمدرضا فخري
http://www.hawzah.net/fa/MagArt.html?MagazineArticleID=15514&ParentID=80012
قافيه باران
از اين جمله ي آخر فيلم بسيار خوشم مياد.... همه ي فيلم يه طرف اين جمله يه طرف...وهمين طور اين جمله:من مسيح را در کربلا بر صليب ديدم....
سيدمحمدرضا فخري
او عشق و گداختن و اسلام حسين و جانبازان حاضر در ميدان را ديد: چون بازگشت، راحله از او پرسيد: *«حقيقت را چگونه يافتي؟! »* گفت : *«من حقيقت را در زنجير ديدم. حقيقت را پاره پاره بر خاک ديدم. من حقيقت را بر سر نيزه ديدم... .»*
قافيه باران
اين مضامين وقتي به زبان نوشتار در ميان هم مظلوميتشون بيشتره هم صلابتشون...ممنون جناب فخري...
سيدمحمدرضا فخري
خواهش ميکنم سرکار خانم قافيه باران. بله همينطور است که مي فرماييد. زبان هنر رساترين زبان براي بيان وقايع بزرگ تاريخ است.
كافر به طاغوت
ممنون ... خدا رو شکر
سيدمحمدرضا فخري
@};-
سيدمحمدرضا فخري
من علاقه خاصي دارم به اين اسود آهنگر. شخصيتي که اصلا ديده نشد ولي زنده بود در اين فيلم...
سيدمحمدرضا فخري
خلاصه داستان: واقعه از نهم محرم آغاز مي شود: «عبدالله » جوان نصراني تازه مسلمان به خواستگاري «راحله » دختر يکي از اشراف حجاز مي رود.
پس از 37 بار جواب منفي شنيدن، سرانجام پاسخ مثبت مي گيرد. مراسم عروسي آن دو برپا مي شود. در شور و شادي مجلس، خبر
درگيري بين سپاه کوفه و امام حسين عليه السلام پخش مي شود. عده اي عقيده دارند امام حسين براي رسيدن به
خلافت خروج کرده و براي مجلس دنيا به سوي کوفه مي رود.
سيدمحمدرضا فخري
نومسلمان دچار شک مي شود از سروش غيبي مي شنود که «آيا کسي
هست مرا ياري کند»؟ به ياد رؤياي پيشين مي افتد رؤيايي که در آن، خودش، اسود آهنگر و دو تن ديگر را به ياري خوانده اند.
*عبدالله شتابان به سراغ اسود آهنگر مي رود اما او زودتر بار سفر بسته، به کربلا رفته است...*