• وبلاگ : مدير پارسي بلاگ
  • يادداشت : داستان گريه
  • نظرات : 13 خصوصي ، 54 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    خسته نباشيد

    يه جايي اون بالاها يه روز خونه ي ما بود


    خونمونُ گذاشتيم و براي رسيدن به تکامل در مسيري قرار گرفتيم که از زمين مي گذشت ،


    پوسته اي زميني انتخاب کرديم ، که برامون قابل تحمل نبود ولي تنها راه براي رسيدن به مقصد بود....


    امروز زميني شديم ، بال هامونُ فراموش کرديم هدفمون ُ فراموش کرديم و همينطور مقصدمونُ


    به زمين و قالب زميني مون عشق مي ورزيم


    زمين ، دلمونُ ازمون گرفته ،


    يه چيزايي از خونمون تو ذهنمون مونده ، که هوايي مون کرده


    بيقراريم و راهمون ُ گم کرديم


    صورتمون به آسمون ولي صيرتمون زمينيه



    يه جايي اون بالاها يه نفر هست که چشم به راهمونه


    يه نفر هست که بهمون عشق مي ورزه


    اگه حتي يه سراغ هم ازش نگيريم


    هوامونُ داره


    فراموش نکينم


    براي چي اومديم


    تا بعد