از همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل از همان روزي که فرزندان آدم
صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيدآدميت مرده بود اگرچه آدم زنده بوداز همان روزي که يوسف را برادران به چاه انداختنداز همان روزي که با شلاق و خون ديوار چين را ساختندآدميت مرده بود اگرچه آدم زنده بودبعد دنيا پر از آدم شد و اين آسياب گشت و گشت قرن ها از مرگ آدمها گذشت اي دريغ آدميت بر نگشت