• وبلاگ : مدير پارسي بلاگ
  • يادداشت : رسم محبان
  • نظرات : 30 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يک عمر پس پرده ي غيبت مانديم
    هر صبح دعاي عهد را مي خوانديم
    يک عمر در انتظار و حسرت که چرا؟
    از قافله بهر شهدا جا مانديم
    انگشت به لب نشسته ايم يک گوشه
    کاين قافله رفته است چرا ما مانديم
    از بهر رسيدن به در خانه ي دوست
    هر شب دلي راهي صحرا رانديم
    هر شب به بهانه اي که خواهي آمد
    آن طفل شهيد را دمي خوابانديم
    _______________________________

    گوشه هايي از وصيت شهداء

    خدايا ! معبودا ! معشوقا ! من ضعيف و ناتوان دوست دارم ؛ چشم هايم را دشمن در اوج دردش ؛ در بستان از حدقه در آورد ؛ دستهايم را در دشت عباس قطع كنند ؛ پاهايم را در خونين شهر از بدن جدا سازند ؛ قلبم را در فكه آماج رگبار گلوله ها كنند ؛ سرم را در شلمچه از تن جدا نمايند . تا دشمنان مكتبم ببينند ؛ اگر چه چشمها ، دستها ؛ قلب و سرم را از گرفته اند ؛ اما يك چيز را كه ايمان و عشق به الله ؛ به اسلام و امام امت است ؛ نتوانسته اند از من بگيرند .

    (شهيد علي خداداد مطلق )