مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

یا ضامن آهو...

بنام خدا
سلام. امروز صبح مادرم تماس تلفنی داشتند باهام و گفتند : به مناسبت شب میلاد حضرت اما رضا علیه السلام یک متن ادبی نوشته ام، برات می خونم اگه خواستی بذار در وبلاگت. گفتم چشم. تلفنی خواندند و من تایپ کردم :

بسم الله.
امشب تولد آقا علی ابن موسی الرضاست
امشب فرشتگان در آسمان پایکوبی می کنند.
امشب آسمان چراغانی است.
شهر امام هم چراغانی است و دلسوختگان امام از هر سو به پایبوسی می آیند.
شهر امام غوغائی دارد.
هر کسی با زبان خود از امام خود التماس حاجات دارد.
من هم از زائران امام التماس دعا دارم.
از امام می خواهم که ما را هم به پابوسی خویش دعوت کند.
السلام علیک یا ضامن آهو، روحی و جسمی لک الفدا
تو را ضامن آهو نام نهادند، چون آهوئی را از دست شکارچی نجات دادی.
یا ضامن آهو، دست توسل به دامان تو زدیم
یا ضامن آهو، من هم آهوی گم کرده راهم.
یا ضامن آهو ، تو را غریب نامیدند چون از دیار خویش دور گشتی
یا ضامن آهو ، تو را غریب نامیدند چون از اجداد خود جدا شدی
و من غریبم چون از مادر خویش دور شدم
پشت درهای بقیع، به سراغ مادر رفتم ولی افسوس او را نیافتم
به روضه رضوان نبی رفتم، ولی لایق دیدار مادر نبودم
یا ضامن آهو ، تو ضامن آهوئی شدی که شکارچی میخواست او را از بچه اش جدا کند
پس ضامن ما هم باش چون ما بچه هایی هستیم که از مادر دور افتاده ایم.

 

من هم تبریک عرض میکنم این میلاد بزرگ را.

یاعلی مدد


تو بمان...

بنام خدا
ساختمانهای متروکه رو دیده اید؟
دیوارهائی قدیمی با پنجره هائی که دیگر شیشه سالم ندارند، به شکل نامنظمی شکسته شده، معلوم است که کار بچه های شیطان آن محل است.
اخیراً زیاد این ساختمانها را می بینم، خصوصاً در تهران، اینجاها توجهم را جلب کرده : اطراف ترمینال جنوب، اطراف محوطه راه آهن، و اطراف محوطه نمایشگاه بین المللی.
در جنوب شهر البته خیلی بیشتر هست. معمولاً کارخانه ها و کارگاههای قدیمی هستند که رها شده اند و حالا پول زمینهایشان کسری است از عدد آووگادرو...
حس غریبی دارد این چهاردیواری ها. داخلش آنقدر به هم ریخته است و متعفن که در روز روشن هم آدم هول میکند برود طرفش، می ترسه یهو یه جک و جونوری از یه گوشه حمله کنه به آدم...
شیشه های شکسته، زباله های قدیمی، گرد و خاک و رگه سیاه رنگ دود سالیان دراز... خدا نکند که راهی به بیرون داشته باشد حتی دیواری کوتاه، که میشود محل تجمع بعضی ومعتادان و...
اگر بقول سینمائی ها، یه فلاش بک داشته بشیم به فضایی که الان مخروبه و متروکه است، چه بسا کارگاهی با نشاط و سرحال رو ببینیم که افرادی با انرژی و امید تمام دارند در آن به کار و فعالیت می پردازند... هر کدام با دنیائی از امید آرزو، رویاهائی در سر و کامهائی روا شده و ناشده در دل...
این سقف لرزان ، شاهد چه صحنه هائی که نبوده... من که خیال میکنم همه را درحافظه مولکولی اش دارد... و منتظرم که روزی تکنولوژی بتواند از یک جسم، کل نوری که در طول زمان به آن تابیده را استخراج کند، لحظه به لحظه ...

زمانهمه اینها را گفتم، چون تجربه ملموسی است از گذر زمان ...
درک زمان یکی از پیچیده ترین مفاهیم بنیادی است که معمولاً از آن دوریم...
اما حرکت در زمان گذشته، شاید ما را بیشتر با آن آشنا کند...
زمان چون نسیمی آشنا از کنار ما عبور میکند و ما با آن بیگانه ایم...
...
حدود دو سه هفته قبل، وارد سی و ششمین بهارشمار عمرم شدم... با دنیائی از امید به فضل خدا، امید به آینده، شوق تلاش و حرکت و دهها طرح و کار جدید و ... سالهاست که جز کار وتلاش، نشناخته ام، حتی بعضی وقتها شب هنگام در بستر، یهو به سرم میزنه بلند بشم بیام سر کار.
خدا را شکر می‏کنم که به این بنده بی لیاقت، جاهل و غافل، اینهمه نعمت عطا فرمود، اینهمه دوست خوب داد و ... و اعتراف میکنم به ناتوانی از شکر خدمت و بندگی.
درست یا غلط، خیلی غصه گذشت زمان رو نمی‏خورم، میگم خدا که هست، اصل کاری...زمان هم در دست خودش هست، مثل بقیه چیزها... با کریمان هم، کارها دشوار نیست... او همه چیز را میتواند جبران کند، حتی زمان را...
عفو و رحمت او بسیار برتر و بزرگتر از خطاهای ماست...دشمنش که نیستیم که ما رو نبخشه، دشمن دوستانش هم نیستیم، پس حلّه ایشالا... حتماً حلّه...


هر وقت یاد گذران زمان می افتم، مولوی این بیت مثنوی اش را در گوشم زمزمه می کند :
روزها گر رفت، گو رو ! باک نیست... تو بمان! ای آنکه چون تو پاک نیست...

این روزها، موهای سپیدم دارد تک تک زیاد می شود... پوست وسط سرم دارد بیشتر خودنمائی میکند...
بشود... بکند... سر خُمّ می سلامت...

تو بمان، ای آنکه جز تو پاک نیست....
یا علی مددی


پرواز...

بنام خدا
امروز نمی دانم  چرا اینطوری شد.
اول، یک اعلامیه ترحیم نو، روی درب مسجد نزدیک منزلمان، توجهم را جلب کرد...
این چهره چقدر آشناست... خدایا، اما جماعت مسجد خودمان است... تا چند وقت قبل که...
خیلی شوک تندی بود... هنوز صدای حمد و سوره مهربانش در گوشم طنین اندازست...
سید نورانی ، پیرمرد بزرگواری که اصلاً منیت و دنیاطلبی را نمی شد در وجودش پیدا کرد...
حاج آقا چهل اخترانی

بعد هم که آمدم سر کار، با خبر ارتحال شاعر بزرگ معاصر، قیصرامین پور مواجه شدم.


دورادور با شخصیت ایشون آشنا بودم و خیلی هم با اشعارشون آشنائی ندارم،
اما... احساس میکنم یک خلا مهم ادبی برای شاعران متعهد معاصر ایجاد شده...

خدایش رحمت کناد
این پرواز غم انگیز را به حضور مردم خوب وطن، همه شاعران و هنرمندان، تسلیت عرض میکنم.
یا علی مدد


کودک درونم...

بنام خدا
می گفت : بزرگترین معلم من این بچه های شیرخوار هستند.
گفتم : چطور؟
گفت می بینی! تا در جمع ، احساس غریبی می کنند، گریه سر می دهند...
تا مادرشان را نمی یابند، گریه شان بلند می شود...
معنای ربط وجودی رو با تمام وجود درک میکنند و هر وقت احساس میکنند قطع شد، با شدت تمام آن را طلب میکنند...
اما ما بزرگترها، گاه، خیلی احساس استقلال میکنیم... خیلی وقتها متوجه قطع اتصالمون نمیشیم، اگه هم شدیم، اعتنائی نمی کنیم...
چطور می شه، ما بزرگترها هم گاهی در جمع، یهو غریبی کنیم و بزنیم زیر گریه ؟
در جمعی که یاد و نامی از مبدا اتصالمون نباشه.
اصلاً در چنین جمعی، غریبی میکنیم یا اینکه احساس میکنیم خیلی انس بیشتری داریم؟ خودمونی تره؟
او می گفت : غبطه می خورم به حال این بچه ها...
به محض نیاز، گریه سر میدهند...
اما ما غافیلیم از این گریه...

بقول مولوی پارسی :

تا نگرید طفل کی نوشد لبن     تا نگرید ابر، کی خندد چمن
تا نگرید طفلک حلوا فروش     دیگ بخشایش نمی آید بجوش
با تضرع باش تا شادان شوى     گریه کن تا بى دهان خندان شوى
که برابر مى نهد شاه مجید     اشک را در فضل با خون شهید
هر تضرع کان بود با سوز و درد    آن تضرع را اثر باشد به مرد
چون خدا خواهد که غفارى کند    میل بنده جانب زارى کند
گریه بر هر درد بی درمان دواست   چشم گریان، چشمه فیض خداست
اى خنک چشمى که آن گریان اوست     وى همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخر خنده ایست     مردِ آخر بین ، مبارک بنده ایست

او می گفت ...
و من در این فکر، که چه بلائی آمده بر سر کودک درونم....


چرا جمعه عید فطر نیست ؟

بنام خدا
هرسال اول و آخر ماه رمضان بحثهای زیادی در بین مردم و البته نخبگان و علما در میگیرد که بیشتر این بحثها مبنای علمی دقیقی ندارد. از جمله این بحثها، کلفتی و نازکی ماه در شبهای دوم و سوم یا کامل بودن یا نبودن آن  در شب نیمه، و نتیجه گیری اینکه اول ماه درست بوده یانه، که در بیشتر اوقات استنتاج درستی نیست، چرا که شرایط ماه در روزهای اول و دوم بستگی تام به 29 یا 30 روزه بودن ماه قبلی دارد.
تعدد مبنای فقهی برای رویت هم یکی از مشکلات مهم است که خصوصاً امسال با توجه به دیده شدن هلال اول ماه مبارک رمضان با دوربین، رخ نموده، چرا که از طرفی ثبوت اول ماه تقلیدی نیست، به این معنا که صرف اعلام از طرف مرجع تقلید، برای مقلدین ثابت کننده اول ماه نیست ، مگر به این وسیله یقین حاصل کنند، و از طرفی رویت با دوربین برای بعضی از مراجع معظم تقلید برای اثبات اول ماه کافی نیست و ملاک را چشم غیرمسلح می دانند.
بنده به مناسبت برنامه نویسی نرم افزار نجوم اسلامی (سال 1375)، تحقیقات و مطالعاتی در ابعاد نجومی و فقهی رویت هلال داشته ام و در بسیاری از ماههای قمری مورد مراجعه دوستان و آشنایان برای بررسی صحت اول ماه هستم. بنابراین مناسب دیدم در وبلاگم وضعیت رویت هلال عید فطر امسال را مرور کنیم.

وضعیت خورشید و هلال ماه در غروب روز 5 شنبه این هفته 19 مهر 86 در شهر مقدس قم به شرح زیر است :

غروب آفتاب :  17:38
غروب ماه : 17:25
سن ماه در لحظه غروب خورشید : 9 ساعت و 4 دقیقه
مقدار روشن ماه در لحظه غروب خورشید : 0.23 درصد
ارتفاع ظاهری : 2.64- درجه

با توجه به اینکه در غروب روز 5 شنبه، ماه 13 دقیقه قبل از خورشید غروب می کند بنابراین رویت هلال در غروب روز 5 شنبه غیرممکن است، چون در آن وقت ماهی در آسمان وجود ندارد! شرایط در کل ایران و عرا‍ق به همین شکل است با اندکی تفاوت در زمان غروب ماه و خورشید، بنابراین هرکس ادعا کند که غروب 5 شنبه هلال ماه را دیده، دقیقاً مثل این است که کسی ادعا کند در ساعت 12 شب، خوردشید را در آسمان دیده است!
این وضعیت حتی در اروپا و امریکا هم هست. در لندن (به وقت محلی) غروب آفتاب 17:17 و غروب ماه 16:52 دقیقه است و در نیویورک (به وقت محلی) غروب آفتاب 17:18 و غروب ماه 17:11 دقیقه.

بنابراین ادعای رویت هلال عید فطر در غروب 5 شنبه در کل خاورمیانه، اروپا، امریکا کاملاً ادعائی باطل و خلاف واقع است و حتی غروب روز جمعه هم در ایران دیدن ماه با چشم غیر مسلح خیلی بعید است، چون فقط 16 دقیقه مکث دارد و با توجه به درصد روشن کم ، ارتفاع ماه کمتر از حدی است که با چشم عادی قابل رویت باشد، اما با دوربینها و ابزار نجومی و در شرایط مناسب، ممکن است دیده شد.

شکل ماه در غروب روز جمعه ساعت 17:36- شهر مقدس قم (از نرم افزار نجوم اسلامی) 

شکل ماه در غروب روز جمعه 20 مهرماه 86
ارتفاع ظاهری : 3.03 درجه
سمت ظاهری : 264.53 درجه


شبروان مست ولای تو علی

بنام خدا
علی آن شیر خدا شاه عرب ------------------ الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است ---------------- دل شب محرم سر الله است
شب شنفته ست مناجات علی ----------- جوشش چشمه‌ی عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب ---------------------- روی بر سینه دیوار خراب
قلعه بانی که به قصر افلاک --------------------- سر دهد ناله‌ی زندانیِ خاک
اشکباری که چو شمع بیزار---------------------- می‌فشاند زر و می گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید ----------------------------- در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر آویزه‌ی گوش ------------------- مسجد کوفه هنوزش مدهوش
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
فجر تا سینه‌ی آفاق شکافت ------------------ چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب ---------------------- می‌برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش ----------------- می‌کشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سر جلی -------------------- نشد افشا که علی بود علی
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
شاهبازی که به بال و پر راز ---------------------------- می‌کند در ابدیت پرواز
عشقبازی که هم آغوش خطر ------------------------- خُفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر---------------------------- حلقه‌ی در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در --------------------------- که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو ---------------- زینبش دست به دامان که مرو
شال می‌بست و ندایی مبهم ----------------------- که کمربند شهادت محکم
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
پیشوایی که ز شوق دیدار -------------------------- می کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق -------------------------- سر به محراب عبادت منشق
می‌زندپس لب او کاسه‌ی شیر ---------------- می‌کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست ----------- تو خدایی مگر ای دشمن دوست
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
در جهانی همه شور و همه شر --------------------- ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر
کفن از گریه‌ی غسّال خجل --------------------------- پیرهن از رخ وَصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی --------------------- جان عالم به فدای تو علی


گریه کن سرباز...

بنام خدا


نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد.


آهای سرباز، آهای مادر!...
گریه کن، تو حق داری گریه کنی. شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
فرزند دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.
گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.
این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست...
گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده...
گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند...

اما
من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز...
تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی... حق داری برایش دلتنگ شوی...

سوالی از تو دارم :
این کودک را می شناسی؟

می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس میکند؟
می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...
چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟
فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟


این دختر را چطور؟

حتماً او را دیده ای...
در کوچه پس کوچه های بصره... پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...
الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
یا لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟
صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟
ببین چه گریه ای میکند؟ چه خونی از صورتش جاری است؟
این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟
حال این دخترک را خوب ببین. نتیجه کارتو وهمکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند.
این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای...

این پدر را میشناسی؟


دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.
یادت هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
تو و همقطارانت.

این را چطور؟

این اما مال افغانستان است.
شاهکار قدیمی تر شما.
اما مگر زخم این پدر کهنه می شود؟
این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کوکان افغان.........

از این دست اگر بخواهم برایت بیاورم، بسیارست...
سردشت خودمان، شلمچه ، قانا... صبرا و شتیلا... و ....

...............
...............
...............

گریه کن سرباز
گریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
شاید نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
گریه کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
گریه کن برای عاطفه ای که در وجودت مرده...
گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده اید...

گریه کن سرباز...