سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

سری به قدمی می ارزه...

بنام خدا
سلام
دو سه ماهی بود که با توجه به فشار کاری، نشده بود بروم به زادگاهم. شنبه صبح زود ، یهوئی زدم به جاده وامروز دوشنبه صبح زود، بعد از نماز، سری به رادیات و دستی به شیشه ها و استارت ماشین  زدم و یا علی، بازگشتم... پیش به سوی کار وتلاش... البته فراموش نشه، اونجا از توی کافی نت هوای پارسی بلاگ رو داشتما...

تازگیها احساس میکنم آهسته تر رانندگی میکنم، باید بررسی کنم علتش چیه. یا ماشینم زورش کمتر شده، یا جریمه 20هزارتومانی قبلی تاثیرخودش رو گذاشته. یا باید روغن ماشین رو عوض کنم و... یا شاید هم کمی عاقلتر شده باشم (بزنم به تخته...)، البته این آخری رو شک دارم همون دومی و اولی و سومی به واقع نزدیکتره...

توفیق اجباری پیش آمد و باز قدم گذاشتم به آینه خاطرات خوب دوران کودکی ام، به کوچه پس کوچه هائی که هنوز از آنها صدای خنده های کودکانه و شیطنت های جورواجورم را می شنوم...سری هم زدم به خاله ها و دائی ها...

خاله شرفتاجم، که بیش از هفتاد سال،از زندگی تجربه اندوخته اند، تا یادم میاد، ایشون سُرفه میکردند و زمستانها تنگی نفس داشته اند. نوه شون همسن منه... مثل همیشه، دولا میشم و ایشون همونطور که میگه قربون قدت برم خاله، با دودستشان صورتم را می فشارند و بر پیشانی ام بوسه می زنند. از خاطرات قدیم می گویند و نابسامانیهای جدید.وقتی می خواهم بروم، اصرار می کنم که بلند نشید خاله جان،
می گویند: سَری به قدمی می ارزه...

خاله اشرفم، که بیش از شصت نوبت، عطر بهار را بوئید اند...خانه قدیمیشان که پاتوق هفت هشت نوه پر شروشور حاج شیخ وهاب بود و دورانی داشتیم در خرابه پشتی آن.بخاطر مخروبه بودن آن خانه ، در جای جدیدی اجاره نشین شده اند...در نگاهشان انتظاری توام با صبوری موج می زند.دخترخاله ام منصوره، رفته استرالیا ، دوره دکترای مهندسی ژنتیک و یازده ماه تمومه که خاله، تازه عروسشون رو ندیده اند...

و دائی خلیلم که تا یادم می آید جز نجابت، صفا و محبت از ایشان ندیده ام و اسکناسهای عیدی 5 تومانی نو، که عید آن سالها در خانه خاله شرفتاج به ما می دادند. یکی از برنامه های قطعی این سفرم عیادت ایشون بود. حدود بیست ماه است که در بستر سخت بیماری افتاده اند. این دفعه حالشون به مراتب از دفعات قبلی وخیم تر بود. به گونه ای پوست صورت بر استخوان چسبیده بود که من باورم نمیشد دائیم این شکلی شده باشند. کلیه ها ازکار افتاده وبه علت کهولت سن، به سختی دیالیز می شوند و اخیراً هم پلاکت خونشون به شدت افت کرده بود. نمی تونستند صحبت کنند. تنها پسرشون، مهندس احسان ، همبازی دوران کودکی ام، که مشغول گذراندن دوره دکترای کامپیوتر هستند و یکی از اساتید مطرح و صاحب تالیفات متعدد در زمینه امنیت وشبکه هستند، ایشون با وجود اشتغالات زیاد در تهران، هفته ای دوبار مسافت هفت هشت ساعتی تا زادگاهمان را طی میکند برای خدمت به پدر، و تنها مرد ویاور خانه دائی است... زن دائی میگفت، پریشب که به زور روانه اش کرده برود تهران، از شدت خستگی خمیده و دست به کمر، گام برمیداشته...

از همه شما عزیزان تقاضا دارم برای شفای همه مریضان واین دائی خلیل عزیز ما دعا بفرمائید. واقعاً خود و خانواده شان، شرایط بسیار سختی دارند...

یا حق


میلاد، شهادت، جدید

سلام
من که کبوتر دلم، انس گرفته با رضا
می شنوم ز قدسیان، زمزمه رضا رضا
میلاد مولای هشتمین، امام کرامت، عالم آل محمد
حضرت علی ابن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء
مبارک باد.

امروز صبح، خبر پرکشیدن عزیزی دیگر از قبیله مردان پایداری
دلم را لرزاند ... نمی دانم تبریک بگویم یا تسلیت...
همان بهترکه تبریک و تهنیت... چه سعادتی بالاتر،
والاتر و برتر از اینکه درک لحظات آسمانی جهاد و دفاع کرده باشی
بعد، سالها درد جانبازی آنهم از نوع خردل را با تمام وجودت،
با تمام گوشت و خونت، لمس کرده باشی
آنوقت، با همین تن پردرد و سینه واقعاً مجروح، چشمان زیبای
مولاعلی را در وقت جان دادن ببینی.

در آن نفس که بمیرم، در آرزوی تو باشم
به آن امید دهم جان، که خاک کوی تو باشم

چه سربلند رفتی، وچه عاقبت به خیر...
جای تبریک دارد...

بقول آقا مرتضا، ای شهید، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را ازین منجلاب بیرون کش.

و اما درمورد نسخه جدید، به خواست خدا، امروز
به مناسبت ایام ولادت امام رضا علیه السلام، افتتاح  شد.
پارسی یار هم در آدرس http://www.ParsiYar.com در اختیار شماست.
از پیشنهادات و نظرات شما در مورد سیستم استقبال می کنیم.
یا حق مددی


کبوتران سوخته...

سلام.

هیچ ندارم بگویم، بجز ابراز تاسف و تاثر و آه غمگنانه ای که، از داغ گروهی از عزیزترین جوانان این خاک پاک آسمانی، بر می خیزد.هیچ کس نمی داند در پس پرده تقدیر و حکمت خدای مهربان، چه نهفته. اما از او می خواهیم که بلاهای بزرگ را از سر این مردم شریف و نجیب بردارد.

آقای منوچهر نوذری، هم به سوی رحمت حق پرکشید. هنرمند خوب و قدیمی، که در رادیو با آقای ملوّن و در تلویزیون با برنامه مسابقه هفته با او آشنا شدم. در مسابقه هفته، (همونی که تو فیلم بود...) تکیه کلام ایشون بود که آقای مهران مدیری با تقلید از اجرای ایشون اولین بار در برنامه های طنز درخشید.

در برنامه ملوّن هم عبارات (زرگنده، مییییییخوامت...) تکیه کلامشون بود که با هنرمندی تمام نقش آقای ملوّن را اجرا میکردند. یادشون به خیر، که قدیما صبحهای جمعه با چه شور وشوقی منظر اجرای خوب ایشون بودم.

کسی چه می داند، شاید امروز و فردائی، من و شما هم ، به ناگاه راهی دیار باقی شویم... امید که وقت رفتن، بی حسرت باشیم :

بی حسرت از جهان نرود هیچکس به در

الا شهید عشق به تیر از کمان دوست

یا باقیِ پایدار

 


آه معصومه جان سلام...

بنام خدا
زائری دل شکسته ام، آه معصومه جان، سلام
دل به مهر تو بسته ام، بانوی مهربان، سلام
(سیدابوالقاسم حسینی-ژرفا)

آن قبر که در مدینه شد گم                پیدا شده در مدینه قم

امروز مناسبت در مناسبت است.
اول از همه میلاد حضرت کریمه،
تجلی زهرای اطهر، حضرت فاطمه معصومه (علیهما السلام)
را خدمت همه شما عزیزان تبریک می گویم.
دوماً چهلم ارتحال عارفانه عزیز دلمان
جناب ایلیای پطروسیان(مدیر وبلاگ لوح دل) است.
در این مدت، دوستان پارسی بلاگ و بسیاری
از عزیزان خارج از سیستم لطف کردند و
در وبلاگ این عزیز از دست رفته، با همدردی خود،
باعث تسلای خاطر خانواده مرحوم و دوستانش شدند.
در فراخوان قرائت قرآن برای ایشان هم حدود 12 دوره
ختم قرآن تقبل شد که من باید از جناب ارمیا که پیگیر این
مطلب بودند و همه کسانی که در این طرح مشارکت داشتند، تشکر کنم.
ما هم دوست داشتیم از طرف پارسی بلاگ، مراسمی برای ایشان داشته باشیم
که خانواده محترم پطروسیان، ترجیح دادند طبق وصیت مرحوم مراسمی ویژه ایشان برگزار
نشود و به خواست حق، در مراسمی دیگر که در تجلیل از وبلاگ نویسان ارزشی
برگزار خواهد شد(زمان، مکان و نحوه برگزاری آن هنوز تعیین نشده)، از ایشان
یاد خواهد شد.
مناسبت دیگر، روز اول ماه ذی القعده و شروع اربعین کلیمی است.
سی روز مناجات حضرت موسی (علی نبیناوآله و علیه السلام)،
که به امر حضرت حق 10 روز هم تمدید شد.
چه حالی دارد، معشوق به عاشق بگوید،
بمان، 10 روز بیشتر بمان...
نقل است که در این چهل روز حضرت موسی نه خوراک داشتند و نه خواب.
چه اتفاقی می افتد، در این عشقبازیها، من که نمی فهمم، اما حُکماً، اِندِ عشق است...
چون آنجا اِندِ همه چیز است، زیبائی، کمال، رحمت، عزت و ...
اللهم ارزقنا...

امروز (یکشنبه های ماه ذی القعده) یک عمل مخصوص و آسان هم دارد
که علاقه مندان، با مراجعه با مفاتیح الجنان می توانند از برکات بی شمار آن بهره مند شوند.

خبر جدید هم دارم و آن اینکه سایت جدید پارسی بلاگ روی اینترنت است و
برخی کاربران و دوستان مشغول آزمایش نهائی آن هستند و به زودی عرضه عمومی
خواهد شد. اورکات فارسی (پارسی یار) ، آلبوم صوتی و یادداشت صوتی (پادکست) دو تا
از مهمترین قابلیتهای جدید سیستم ما هستند.

یا علی مدد


شرم نگاه...

بنام خدا
وقتی چشماتون می تابه، این ستاره یه سرابه
ما خراب اون چشائیم، آخه خمره شرابه...
این آقای عزیزی که اون فلش را توی کامنتدونی یادداشت قبلی
ما گذاشت، ما رو خراب کرد...
من بعضی وقتها فکر می کنم که به فرض ،
آقا تشریف بیاورند،
ما در یک لحظه آسمانی، پشت یک پیچ
منتظر جمال زیبای آقا باشیم...
اون لحظه ای که باید به چهره مبارک ایشون نگاه کنیم...
فکرشو بکنید، باید چشم در چشم کی بدوزیم؟
اون آقائی که هر صبح و شام اعمال ما بر ایشون عرضه میشه.
اون آقائی که خودشون فرموده اند، هرگز از حال شما غافل نیستیم...
اون چشمان نافذی که خیلی ما رو دیده و از ما خیلی دلگیر شده
ما باید به اون چشما نظر بدوزیم...
اونم با چه چشمی، چشمی که دنیائی از شرم رو، باید پشت خودش پنهان کنه
مگه میشه؟ ، مگه امکان داره؟
کی جرات داره این چشم رو، در اون چشم بدوزه؟
کی جسارت داره، با اون نگاه روبرو بشه؟
حتی تصورش هم جسارت میخواد
نمی دونم کی می تونه مرد باشه و سرشو بلند کنه، در محضر آقا.
ما باید دعا کنیم آقا بیان و ما جلو چشمشون، فقط جون بدیم،
بدون اینکه نگاهمون به چشمان مبارکشون بیفته
خدائیش، آقا چند تا خاطر خواه دارن که جرات داره به جمالشون نیگا کنه؟
هی نگیم آقا بیا، فکر کنیم اومدند، باید چه خاکی بر سر کنیم، چی می خواهیم...

فراموشی...

بنام خدا
خیلی آرام بود، به گونه ای که نظرم را جلب کرد...
امروز ظهر چهاردهم ماه مبارک رمضان، در صف نماز، کنارم نشسته بود...
در چهره اش عمیق شدم، پرده ای نازک از اشک، روی چشمش را پوشانده بود...
چهره سبزه اش را غمی عمیق در بر گرفته بود...
انگار که آوار دنیائی بر سرش فرود آمده باشد...
به قیافه اش می زد که از طلاب اهل هند، کشمیر و یا پاکستان باشد...
یک لحظه، تصویری تکان دهنده از افکارش، در ذهنم ترسیم شد...

او، داشت به چه فکر می کرد؟
امروز صبح، اخبار گفت : پس از گذشت 8 روز، هنوز
به 20 درصد از مناطق زلزله زده در پاکستان
و کشمیر،هیچگونه، بله، هیچگونه! امداد رسانی نشده است...

او، داشت به چه فکر می کرد؟
8 روز است که از خانواده ام هیچ خبری ندارم...
هیچ تماسی برقرار نیست...
آیا روستای ما، خصوصاً که شیعی است، از آن 20 درصدِ فراموش شده است؟
خدایا چه کنم؟ بروم؟ ... بمانم؟
وقتی بروم با چه صحنه ای روبرو می شوم؟
با چه رمقی باید خشت و آجرها را بی صبرانه بکاوم؟
آیا دیگر نگاه خندان پدر پیرم را خواهم دید؟
آیا وقتی برسم، مادر مجروحم با گریه به من خواهد گفت
که خواهرت 10 ساعت تمام زیر آوار ضجه زد،
بعد خاموش شد و ما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم؟
آیا؟؟؟...  آیا؟؟؟...  آیا؟؟؟... ؟؟؟

...........................................
شنیدم در ایام جنگ جهانی، زمانی که کشور ما دچار قحطی شد،
مردم تا مدتی پس از قحطی، سر سفره، نان را می بوسیده اند ...
خودم، تا مدتی پس از زلزله دهشتناک بم، شبها با حالت خاصی به رختخواب می رفتم
پیش خود می گفتم، آیا خیلی بعید است که وقتی چشمم را وحشت زده باز میکنم،
سقف در حال فروریختن بر سرم باشد؟... اما پس از مدتی، به کلی یادم رفت...
باز شدم همان قبلی... همان غفلت و ...

خدایا، ما در عافیت و نعمتت غرقه ایم، خودت را و نعمتهایت را به ما بنمایان،
که سخت در غفلت فرو رفته ایم...
خدایا، ما قادر به شکرگزاری نعمتهایت نیستیم، خودت از جانب ما، از خودت تشکر کن
که جز تو هیچ کس نتواند....
خدایا، عافیت! خدایا عافیت در دین، دنیا و آخرت، فقط همین.

یا علی مدد


بهانه ای برای دوستی...

بنام خدا

سلام بر همه عزیزان.
دیشب بیش از نیم ساعت تلفنی با جناب آقای مصطفی امیری صحبت کردم. ایشان هنوز هم اصرار داشتند که هیچگونه عمدی در کار نبوده و بدون هیچگونه اطلاع قبلی اقدام به راه اندازی سایت پارسی بلاگ دات آی آر نموده اند. بنر تبلیغ طراحی قالب هم توسط یکی دیگر از دوستانشان در سایت گذاشته شده و آنها به لوگوی پارسی بلاگ در آن، توجه نداشته اند.
من هم متقاعد شدم که ایشان و دوستانشان قصد هیچگونه سوء استفاده، جعل و یا امثال آن نداشته اند و تنها از وجود چنین سایتی بی اطلاع بوده اند. من ازین بابت که دوستان بطور ناخواسته مورداتهام قرار گرفتند متاسفم، اما آنها هم بپذیرند که این اتفاق بسیار نادرو کم سابقه است و احتمال عدم اطلاع شما بسیار بسیار کم بود. لازم می دانم این مطلب را حتماً برای شما بنویسم و از همه عزیزان هم درخواست کنم که آرامش خود را حفظ کنند.
ضمناً ایشان قول دادند که ظرف مدت یک هفته، دامین پارسی بلاگ دات آی آر را به ما واگذار نمایند و ما هم متقابلاً از ایشان و دوستانشان رفع اتهام نمائیم که با این نوشته انجام شد.
من از متانت، ادب و برخورد صمیمانه و منطقی ایشان، خوشم آمد و امیدوارم در آینده هم بتوانیم برای هم دوستان و همکاران خوبی باشیم.