سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

شبروان مست ولای تو علی

بنام خدا
علی آن شیر خدا شاه عرب ------------------ الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است ---------------- دل شب محرم سر الله است
شب شنفته ست مناجات علی ----------- جوشش چشمه‌ی عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب ---------------------- روی بر سینه دیوار خراب
قلعه بانی که به قصر افلاک --------------------- سر دهد ناله‌ی زندانیِ خاک
اشکباری که چو شمع بیزار---------------------- می‌فشاند زر و می گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید ----------------------------- در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر آویزه‌ی گوش ------------------- مسجد کوفه هنوزش مدهوش
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
فجر تا سینه‌ی آفاق شکافت ------------------ چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب ---------------------- می‌برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش ----------------- می‌کشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سر جلی -------------------- نشد افشا که علی بود علی
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
شاهبازی که به بال و پر راز ---------------------------- می‌کند در ابدیت پرواز
عشقبازی که هم آغوش خطر ------------------------- خُفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر---------------------------- حلقه‌ی در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در --------------------------- که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو ---------------- زینبش دست به دامان که مرو
شال می‌بست و ندایی مبهم ----------------------- که کمربند شهادت محکم
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
پیشوایی که ز شوق دیدار -------------------------- می کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق -------------------------- سر به محراب عبادت منشق
می‌زندپس لب او کاسه‌ی شیر ---------------- می‌کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست ----------- تو خدایی مگر ای دشمن دوست
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
در جهانی همه شور و همه شر --------------------- ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر
کفن از گریه‌ی غسّال خجل --------------------------- پیرهن از رخ وَصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی --------------------- جان عالم به فدای تو علی


صاب خونه ... یا الله

بنام خدا

.... شما بفرمائید....
نه.... نمیشه،  شما اول.... سمت راست ....
بسم الله....
صاب خونه.... یا الله.... ما اومدیم....
آقا مثل اینکه سفره تو اون یکی اتاقه... بفرمائید...
صاب خونه .... یا الله ... ما اومدیم ها، تشریف دارید؟
....
به سمت اتاق مهمونی حرکت کردیم و رفتیم نشستیم صاف سر سفره....
همه بودند، رفقا ... آشنایان، بقال سرکوچه... همکاران و دوستان اینترنتی،  نون خشکی محلمون...
همه بودند...
صاف نشستیم سر سفره...
سر سفره خیلی چیزها بود...
اما...
پیش از اینکه شروع کنم به صرف غذا، توصورت یه آقائی که روبروم نشسته بودند خیره شدم...
خیلی صاف و زلال بود، مثل آینه ... انگار خودم رو تو صورتش دیدم...
یه نگاهی انداختم به سر و ضع خودم...
عجب! این چه وضعی است؟ چه شرمندگی بزرگی...
چرا من با کفش اومده ام سر سفره؟ اوه... چقدر هم کفشهام کثیفه....
حیف این فرشهای گرانبها که با کفشهای کثیف من آلوده شد....
....
دستهام چقدر سیاه و کثیفه! من با این دستها میخواستم غذا بخورم؟
عجب بی حواسی هستم من! لباسهام.... اینا چیه پوشیدم اومدم مهمونی؟
کاش کسی نبینه منو با این اوضاع...
خوشبختانه کسی حواسش به من نیست...
زود پاشم برم تا آبروم نرفته...
اومدم برم که دم راهرو یه آقائی با کمال ادب گفت : کجا تشریف می برید آقا؟
گفتم شرمنده، باید برم، راستش... یهوئی آمدم، آمادگی نداشتم، سر و وضعم مناسب نیست...
با اجازه تون مرخص بشم، ایشالا یه فرصت دیگه خدمت می رسم...
اون آقا گفت : اصلا نمیشه، صاب خونه اتفاقا خیلی دوست دارند شما هم تشریف داشته باشید
شما مهمان ویژه هستید... گفتم من؟؟؟ جدی میفرمائید؟؟؟ آخه با این وضع که نمی تونم. شرمنده ام...
گفت : مشکلی نیست، بفرمائید اون اتاق، هم لباس مناسب هست، هم میتونید نظافت کنید...
هر چه نیاز دارید اونجا هست، فقط حرف خروج از مهمونی رو نزنید که صاب خونه ناراحت میشن.
گفتم چشم، فقط یه سوال. گفت بله؟ گفتم صاب خونه رو میشه ببینم ؟
گفت حالا شما بفرمائید به سرو وضعتون برسید، بعد از مهمونی وقت ملاقات ایشونه...
........
........
........
فردا ، روز اول ماه مبارک رمضان، وعده ضیافت خداست...
خدایا، ما را ببخش و پاک وارد ضیافتت نما. به ما توفیق توبه و انابه خالصانه و ناب در این ماه بده.
هر چه به خوبانت میدهی، با فضل و کرمت به ما هم بده.
وعید فطرکه موعد دیدار دوستان توست، ما را هم به ملاقاتت بخوان...
آمین، یا رب العالمین...


چه پیشرفته شدی امروز!

بنام خدا
آهنگ معروف بازیهای جهانی فوتبال پخش میشه... زمین فوتبال پر از تماشاچیه... بین دو نیمه است...
یکی از مجریان تلویزیونی در حالی که بلند گو رو خاموش نکرده، داره با بغل دستیش صحبت میکنه...
میگه که باید فرصت رو غنیمت بشمره و بین دو نیمه بره یه حساب تو فلان بانک باز کنه تا جایزه های فلان و بهمان رو ببره...
بعد همه تماشاچیان می شنوند و اونا هم بخاطر این جوایز دسته جمعی با نظم خاصی میرن طرف اون بانک...
بعد بازیکنان که میان نیمه دوم رو شروع کنند متعجب میشوند، هیچ تماشاگری در میدان نیست... همه رفته اند فلان بانک حساب باز کنند...
به به... تبریک میگم به طراحان این تیزر تبلیغاتی... ترکوندند... عجب ایده نابی...
....
روزانه بارها و بارها ازین نوع تبلیغات می بینیم. همه سعی دارند به گونه ای متفاوت حس طمع ورزی و پول دوستی افراد را تحریک کنند. همه با تمام وجود تو را دعوت میکنند به حرص زدن هر چه بیشتر.
بخاطر اینکه پول تو را در اختیار بگیرند، با انواع شگردها، تو را، فرزند تو را، برادر تورا، و حس ناخودآگاه همه را به سمت محبت دنیا و مظاهر آن می کشانند.
مردم ما، بطور سنتی مذهبی هستند، به ائمه اطهار ارادت ویژه دارند،
تبلیغات بانکی و مالی، حتی از مقدسات هم نمی گذرد. برای مقدسین هم برنامه دارد :
بهره مندی از پاداش اخروی و کمک هزینه سفرهای زیارتی...
حتی وقتی میخواهد جایزه زیارتی را بیان کند با یک مرد مسن با صورت تیغ زده که سوار یک ماشین شیک شده مصاحبه میکند و او هم با یک لبخند پدرانه از وجود جوایز برای سفرهای زیارتی ابراز خشنودی میکند (که حواستون باشه : دین و زیارت و این حرفها مال پیرمردهاست و پول و سکه و اتومبیل مدل بالا مخصوص جوانان و میانسالان)...
همه و همه دارند تو را به دنیاپرستی دعوت میکنند، تشویق میکنند... در ضمیر ناخودآگاه تو به گونه ای ظریف، جا می اندازند که آهای! ول معطلی! چه نشسته ای! بدو بدو که داری عقب می افتی، از کاروان حرص و طمع ...

اما، یه چیزهائی هم تو ذهنم همینجوری وول میخوره...

راستی، فرق یه حکومت دینی یا اسلامی با یه حکومت غیر دینی چیه؟
خب معلومه، در یک حکومت اسلامی، حاکمیت نسبت به دیانت افراد حساسه، مسئولیت داره، قراره زمینه  رو هر چه مساعدتر کنه برای افزایش ایمان و اعتقادات مردم، برای هر چه خدائی تر شدن مردم، برای آبادکردن آخرت مردم در کنار دنیاشون. برای رساندن بندگان خدا به کمال.
وظیفه حکومت دینی امتداد همان وظیفه پیامبران خداست. انسان سازی و رساندن او به مقام انسانیت. بندگی خدا ، دوری از بندگی شیطان ، طاغوتهای زمینی و شیاطین، تکامل مکارم اخلاقی، دوری از دنیاپرستی و توجه به معنویات....حکومت دینی هدفش درست کردن یه دنیای خوب برای مردمه به گونه ای که مقدمه ای باشه برای آخرت بهترشون، نه اینکه صرفاً یه دنیای خوب.
درحکومت اسلامی مفهومی داریم به نام امر به معروف و نهی از منکر : یعنی تو تنها نیستی. همه در ساختن سرنوشت تو سهیم هستند، هیچکس تنها نیست، کار همه به همه ربط داره و همه وظیفه دارند نسبت به کار بقیه حساس باشند و عکس العمل نشان بدهند.
در مقابل، حکومت غیر دینی میگه به من چه دین مردم، اعتقادات مردم؟ هر کی هر جور دوست داره زندگی کنه، هر دینی میخواد داشته باشه، به من مربوط نیست کی چه گناهی میکنه یا نه، من فوقش، فقط مسئول آبادکردن دنیای مردم هستم و اگه دین یا بی دینی شون کاری به کار حکومت کردن من نداشته باشه، کاری ندارم باهاش. اصلاً دین یه امر فردیه، هر کی خودش میدونه و خدای خودش.
تو این نوع حکومت، دیسکو و کاباره در کنار مسجد ساخته میشه . هر کی خواست بره اینجا، هر کی هم خواست بره اونجا. مهم اینه که شهروندان منضبط و قانونمداری باشند، به قوانین جامعه مدنی احترام بذارند و دینشون هم لطمه ای به منافع بقیه وارد نکنه. هرکی خواست بره کاباره، هر کی هم خواست بره مسجد.
......

آهنگ معروف بازیهای جهانی فوتبال پخش میشه... زمین فوتبال پر از تماشاچیه... بین دو نیمه است...
همه دارند میروند طرف فلان بانک تا هر چه زودتر حسابشون رو باز کنند، یه وقت از بقیه عقب نیفتند...
.....
به کجا داریم میرویم؟ به کجا دارند می روند؟


پی نوشت :
مطمئنم بعضی از دوستان با خواندن متن بالا، با لحنی مشفقانه و دلسوزانه، به سبک نگه کردن عاقل اندر سفیه، خواهند گفت که ای فلانی !!!
تو حالیت نمیشه پیشرفت اقتصادی یعنی چه؟
تو حالیت نمیشه باید به هر قیمتی، نقدینگی مردم رو جمع کرد؟
 تو حالیت نمی شه این کارها در نهایت به نفع همون فقیربیچاره هاست؟
تو حالیت نمیشه اگه بخواد عدالت در جامعه پیاده بشه باید همین روند طی بشه؟
تو حالیت نمیشه الگوی شهروند  جامعه مدنی، مهمترین نیاز جامعه فعلی ماست ؟؟؟......
تو حالیت نمیشه.......
تو اصلاً سازندگی رو می فهمی یعنی چی؟ اصلاحات رو سرت میشه؟
پیشاپیش جوابم رو خدمتشون عرض میکنم : البته که من خییییییییییییلی ازین معقولات! رو حالیم نمیشه...
اما نه اونقدرها که شما گفتی...
...............
اما..........

پس خدا چی میشه؟


عرش خدا در پشت پنجره ...

بنام خدا
به همت دوستان عزیزم در سایت رسانیک خصوصاً جناب ابراهیمی عزیز،
اردوئی وبلاگی تدارک دیده شد جهت زیارت آقا اما رضا علیه السلام، و بنده هم افتخار داشتم میهمان این خوبان باشم.
شکر خدا، اردوی بسیار خوب و موفقی برگزار شد.
برنامه ریزی و مدیریت خوبی داشت، کارها با نظم و با دقت قابل قبولی انجام میشد.
انصافا که دست همه دست اندرکاران درد نکنه.
اونجا هم اتاقی های خیلی خوبی داشتم : مظاهر، سردار بی قالی که از اول با هم بودیم، آقا مهدی بچه های قلم، جناب طالب یار،
جناب سلام خدا، جناب کریمی، جناب احسن. همراهان اردوی از بلاگ تا پلاک، جناب حاج جمال و جناب مقدم هم ما رو شرمنده کردند، اومدند اونجا همدیگه رو دیدیم.
با بسیاری از وبلاگ نویسان پارسی بلاگ آشنا شدم از جمله جناب لب گزه که خیلی هم از محضرشون استفاده بردیم.
لیست و لینک بعضی از شرکت گنندگان اینجا هست.
...
یکی از جاهای خاص حرم، پشت پنجره فولاده. آنجاست که دل های شکسته و مستاصل به درگاه شفابخش آقا پناهنده شده اند.


بزرگی میگفتند نظر آقا به اینجا شاید بیش از حتی اطراف ضریح مطهر باشه، چرا که اینجا دلهای شکسته بیشتره...
اینجا شکستگی بیشتره، اینجا خودبینی و تکبر کمتره، اینجا همه بی چیزند و بی ادعا... همه از عمق جان خواهنده اند...
قدیمها که حال و حوصله ام بیشتر بود، یکشب آمدم و کنار این بیماران لاعلاج نشستم. باهاشون گرم گرفتم و رفیقشون شدم.
گفتم، منم یه بیمارم از نوع روحی و قلبیش. بیام بلکه در کنار اینها، آقا به من هم نظری بکنند...
حالات جالبی داشتند. مثل یک خانواده با هم رفیق بودند. یکی مرض قند شدید داشت، یکی کلیه هاش از کار افتاده بود،....
اما همه با هم گرم و صمیمی بودند، مثل یک خانواده، مثل یک بدن... آرامشی عمیق آنجا حاکمه، آرامشی از نوع بهشت...
اینجاها می شود خدا را دید، خدا را حس کرد ، چرا که دلها همه شکسته است و دل شکسته در عرش خدا جای دارد...

این سفر، یه پیرمرد دل شکسته توجهم را به خود جلب کرد. به شدت گریه می کرد طوری که شانه هاش می لرزید...
مقداری ایستاده گریست، بعد نشست، بعد جوانی که قاعدتاً نوه اش باید باشد، آمد و سعی میکرد آرامش کند... 

دعاگوی همه عزیزان بودم. امید که دستگیری کنند...

یا علی


مجلس لعن و نفرین بر علامه

بنام خدامرحوم علامه طباطبائی

آقائی برایم نقل کردند : شخصی را می شناسم که قبل از انقلاب به شدت با عرفان و عرفا مخالف بود.
به حدی مخالف بود، که در خانه اش مجلس مخصوص لعن کردن مرحوم علامه طباطبائی برگزار می کرد.
در اون مجلس، افراد شرکت کننده، تسبیح به دست می گرفتند و مرحوم علامه را
که آن روزها از سردمداران تفکر عرفانی در حوزه علمیه بودند، لعن و نفرین می کردند.

گذشت و گذشت، تا آن مرد به اشتباه خود پی برد و بالاخره خدمت مرحوم علامه رسید.
عرض کرد : آقا من در منزلم مجلس مخصوص لعن فرستادن بر شما برگزار می کردم.
از شما میخوام که منو حلال کنید...
مرحوم علامه اشک از دیدگانشون جاری شد...
فرمودند : مگه من کی هستم که بخوام کسی رو حلال کنم یا نکنم ؟
من کی هستم که کسی بخواد بیاد از من حلالیت بطلبه ؟
بفرمائید آقا... در پناه خدا باشید...


چت فرشتگان کاتب ...

بنام خدا
[یک چت متفاوت به دستم رسید گفتم بذارم اینجا. خالی از لطف نیست.]

یک روز دو فرشته ای که اعمال روزانه رو ثبت میکنند، حرفشون شد.

فرشته گناه نویس گفت: آقا، من یکی کم آوردم دیگه ... همین حالا میرم انتقالی بگیرم، برم یه جای دیگه...
فرشته ثواب نویس گفت : چرا رفیق؟
گناه نویس گفت : این رفقای بالائی، یه خبرهائی به آدم می رسونند دیگه...
ثواب نویس : خب؟
گناه نویس : اینهمه من می نویسم، خصوصاً این روزها هم که کارم خیلی زیادتر شده...
بعدش رفیقم که تو چند تا آسمون بالاتر کار میکنه، چند وقت یه بار میاد میگه ول معطلی! هی بنویس، اینا همه اش پاک میشه...
ثواب نویس : چطور؟
گناه نویس : هیچی یه ماه رمضونی، اعتکافی، تاسوعا عاشورائی، دهه فاطمیه ای، شب جمعه ای...  میشه، هر چی نوشتم فرستادم بالا، اونجا پاک می کنند.
تازه، تو همون وقت که طرف فکر ثواب میکنه، براش می نویسی، اما من با فکر گناه که هیچ، بعد از انجام گناه هم ساعتها باید صبر کنم.
ثواب نویس : صبر کنی برای چی؟
گناه نویس : از بالا دستور آمده که صبر کنیم اگه از کار بدش پشیمون شد و توبه کرد، بی خیال بشیم.
ثواب نویس : اول که اونش دیگه به ما مربوط نیست که کی چقدر از گناهاش پاک میشه، دوم اینکه خب منم وضعیتم با تو خیلی توفیری نداره ...
گناه نویس : چطور؟
ثواب نویس : چون که با دروغ و غیبت و تهمت و بعضی از گناهان دیگه کارهای ثوابشون هم خط میخوره...
گناه نویس : عجب! پس تو هم مثل من سر کاری رفیق!
ثواب نویس : ببین عزیز، آفرینش بر مبنای رحمت پایه گذاری شده. آخرش من از تو جلو هستم...
گناه نویس : بله، البته، امّا بعضی ازینائی که من می نویسم، نمی تونند مشمول رحمت بشوند... اینقدر ظلمانی شده اند که جای نوری باقی نمونده...
ثواب نویس : خب منم بعضی وقتها یه ثوابهائی رو می نویسم که هیچ گناهی نمی تونه خطشون بزنه : مثل محبت علی (ع).
گناه نویس : تو هم هرچی من میگم، یه چیزی میگیا. باشه تسلیم آقا. اصلاً میای چند وقت جامونو عوض کنیم؟
ثواب نویس : باشه، به شرطی که یه قول به هم بدیم.
گناه نویس : چه قولی؟
ثواب نویس : گوشتو بیار جلو بگم...این دیگه محرمانه است...
....
....
ملائک از عالم عقول هستند، معرفتشان کامل است و اشتباه و احساسات هم در کارشان نیست، اما باب تخیل ما که بسته نیست. هست؟

یا علی مدد


رسم محبان

بنام خدا
خسته بودیم، بسیار خسته...
تازه از راه طولانی سفر به خانه رسیده بودیم. نماز از اول وقت گذشته بود...
گفتم : خیلی خسته ایم، استراحتی بکنیم و بعد نماز ...
آخه آدم اینقدر خسته که اصلاً نمی فهمه چی داره میگه تو نماز...
گفت : میدونی حالا چی خیلی کیف میده؟ خیلی حال میده؟
گفتم : یه خواب آرام و عمیق...
گفت : نه!
الان، که خستگی از سر تا پامون می باره...
الان که نای بلند شدن از زمین رو هم نداریم...
الان که این بدن، فقط و فقط به استراحت فکر میکنه...
گفتم : خب؟
گفت : نمی دونی چقدر لذت بخشه که همین حالا، با همه این خستگی ها...
بعد مکث کرد...
بعد گفت : آیا هیچ میدونی در مقابل چشم محبوب، خودنمائی کردن چه لذتی داره؟
گفتم یعنی چی؟
گفت : که زیر نگاه محبوب، یه جوری،  نشون بدی که خییییلییییی دوستش داری...
که بدونی که معشوقت داره می بینه که تو، در نهایت خستگی، بلند میشی ومیای طرفش.
میدونی چه لذتی داره که با این حال بی رمق، بلند بشی و یادش کنی...
میدونی که محبوب، چقدر حظ می کنه از این خاطر خواهش؟
...
بعد، بلند شد، وضوئی گرفت و ایستاد به نماز....
...
و من ، در این فکر غوطه ور ماندم که ...
راستی!، چرا من عاشق نیستم...
عجب قواعدی داره این دنیای محبت...
اللهم ارزقنا...