سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

عکس من...

بنام خدا
سلام برهمه رفقا
عرض کنم که یه مدتیه بعضی از دوستان کنجکاو (همون ف... خودمون)
مشتاق زیارت جمال چکش خورده بنده شده اند،
بنده هم که خجالتی (البته کمی تا قسمتی) هستم،
تدبیری اندیشیدم تا یه جورائی نه سیخ بخوره تو کله ام
نه کباب، بخورم تو کله اش...(..بابا تدبیر...)
ابتدا دو انگشت مبارک را در جیب بغلی خودمان
فرو بردیم و گواهینامه رنگ و رو رفته را که عکسی
قدیمی از دوران خوش تیپی ما داشت، در آورده،
پس از آنکه نگاهی خریدارانه به آن بنمودیم (بابا خوش تیپ...)، کامپلوترمان
را وراندازی کردیم تا ببینیم به کجایش باید عکس داد.
درزهای پشت تلویزیونش که تنگ درست کرده اند و هر چه کردیم
گواهینامه وارد نشد. این سوراخی هم که آبدارچی گهگاه از این دایره های براق داخلش میذاره، هم... خیلی نامرده... گواهینامه رفت داخلش و دیگه در نیومد...
خلاصه... دیدیم که اینجوری که نمیشه... باید یه جوری عکسمان را بهش
بدهیم تا به شما نشان دهد. تصمیم گرفتیم خودمان را نقاشی کنیم...
آبدارچی را نواختیم که بیا یه چیزی بیار من نقاشی کنم. او هم نکرد کاری و
برنامه ای آورد بنام پینت (بابا گرافیست...). فکر کنم مال ویندوز منشی حضرت نوح بود.
خلاصه ما نقاشی کشیدیم، نقاشی کشیدنی...شما ببینید تا من توضیحاتش را بدهم :

از کله مبارک شروع کنم :
اون تیکه وسط که یه خط صاف شده : ... به به چه دشت هموار، آسمان صاف و هوای دل انگیزی... این مربوط است به آبدارچی...
زیاد توضیح نخواهید وگرنه بقیه اش هم صاف می شود... ورشکسته مان
کرد از بس پول چای و شیرینی ازم میخواد... توی این نمایشگاه هم که
بنابر قول بعضی از متدینین، پف و پف سیگار میکشیده و پولش رو
به حساب من بیچاره می نوشته... شما بودید تاس نمی شدید؟

واما اون دایره پائینی که از کله ام کمی (البته، فقط کمی) گنده تره :
سینه و شکم اینجانب. این مربوطست به عیال بنده که غذاهای خوشمزه
می پزد و هی اصرار و اصرار که بخور... خب چاق میشم دیگه... چه کنیم
زندگی سخته...
اما داستان پاها : یکی خط صاف و دیگری کج و مج شده. تفسیر پا و دستم
به عهده شما. بیبینم چیکار می کنید.
اما سلام روی سینه : اون برای شما عزیزان است.