سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

صافکار

سلام.

امروز گذارمان باز افتاد به دباغ خانه صافکاری و بد ندیدیم مستفیضشان کنیم....

(شعر)
ای صافکار خوش سخن، ای طوطی شکر شکن                      با دستهای روغنی، بردی عجب حالی ز من...

خدمتشان رسیدم و چون همیشه یکی از پاهای مبارک در هوا بود و کلّه مبارک ،
فرو رفته بود در زیر سپر یک سمند آلبالوئی...

اوسا! سلام.... سلام!   سلااااام ! اوسسسسا!!!!!  سلااااااااااااام.....    سلااام عرض شد... اوسسسسااااا...
- سلام. بله؟

بلند می شوند ودر حالی که دستشان رو با شلوار فوق العاده شیکشان! پاک میکنند : سلام حاجی. خوبی؟

(شعر)
ای من فدای چشم تو، کمتر ببینم خشم تو
کمتر بزن قـُر، چون ببینی در به داغون ماشینم...

من خود پریشانم عمو، سر در گریبانم عمو
بی رنگ اگر صافش کنی، تا حشر شادانم عمو

الغرض بازدیدی می فرمایند و به اندازه کج و کولگیها، قر و نق نثارمان میکنند...

(شعر، از جناب صافکار به بنده زیان دیده...)
حیف است این ماشین و تو          این مفلس مسکین و تو
آخر بگو ای باوفا            بیچاره را آخر چرا  ؟؟؟
گر پول مفتت شد زیاد       باید بری خود را ز یاد ؟؟؟

و من که حالا بلانسبت شما، کم آورده ام، با گردنی کج:

امروز مهمان تو ام    فردا ثناخوان توام
این بار هم صافش نما     هر روز قربان تو ام

وایشان، چون عاقلی که بر سفیهی می نگرد، تاملی می فرمایند
و سپس دستی بر جیب مبارک می زنند، به گونه ای که دیوار بشنود..
وبعد می گویند، باشه... برو .. و .. و ... بخر ببینم....

فعلاً بماند تا بعد...