سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

من و زخم صادق

بنام خدا

در زادگاهمان، دوستی دارم بنام صادق. وقتی صادق در شکم مادرش بوده، خبر شهادت برادرش (سید کمیل قریشی) رسیده و در اثر شوک مربوط به این خبر که به مادرش وارد شده، ایشون از نظر ذهنی ،فکری و بدنی تا اندازه ای دچار مشکلات شده است.
با اینکه بیست و چند سال از سنش میگذره، بعضاً حالات غیرعادی و کلمات و جملات نامربوط میگه که موجب خنده و تمسخر دیگران میشه. خیلی زود با افراد رفیق میشه و اخلاق خاصی داره، در عوض برخی کمبودها، حافظه بسیار خوبی داره. خیلی هم اهل شرکت در جلسات مذهبی هست و همه نوحه های روز رو کاملاً و دقیقاً حفظه و اگه ازش بخواهیم و سرحال باشه، با هیجان خاصی سینه میزنه و میخونه. خلاصه فردی خاص هست که انصافاً نه میشه در ردیف مجانین ها قرارش داد و نه در ردیف افراد عادی. خیلی باهاش رفیقم و البته خیلی دوستش دارم.
در ایام دهه محرم، توی هیأت دیدمش. وقتی منو دید، اول یه مقدار بهم نگاه کرد...
بعد گفت : "ما شما رو که میبینیم، دلمون شاد میشه!"
خنده ای کردم و گفتم : قربونت. خوبی؟ چه خبرا؟
بعد بهم گفت : شماره موبایل داری؟ گفتم آره. گفت بگو!
درنگی کردم و گفتم میخوای چیکار؟ گفت می خوام بهتون زنگ بزنم...
گفتم یادداشت کن:.... گفت نه همینطوری بگو، حفظ میشم... خلاصه شما رو رو بهش گفتم.
بعد هم بهش گفتم میخوام ازت عکس بگیرم. شد این عکسها:



دو روز بعد خانه پدری نشسته بودم که دیدم یکی زنگ میزنه.
آیفون رو که برداشتم، تعجب کردم. صدای صادق بود...
رفتم دم در. سلام و علیکی و ... گفتم : این طرفا؟ گفت : خونه عمه ام اومده بودم یه سر بزنم گفتم یه سلامی هم به شما کرده باشم!
بعد با کمال تعجب شماره موبایلمو خوند و گفت همینه؟ گفتم آره...

...................

هنوز بار سنگین جانفشانی های غیورمردان این مرز بوم بر دوش ماست. داغ مصیبت جوان، یکی از مشکلات یک پدر و مادر شهید است، اما کسی چه میداند که زخمهای جنگ تا سالیان دراز بر تن خانواده های شهید، چه می کند...
کسی چه میداند همسر یک شهید که با داشتن دو فرزند، تن به ازدواج نداده، اکنون که پس از بیست سال، فزرندانش را به خانه بخت فرستاده، چه دردهای ناگفته ای بر دل دارد؟
کسی چه میداند که برای مادر مفقود الاثر، صدای زنگ منزل، هنوز چراغ امیدی است، که چه زود به خاموشی می گراید...
کسی چه میداند این نفسهائی که ما به آرامی و سلامت در سینه خود فرو می بریم، برای آن جانباز شیمیائی هر کدامش یک زخم است، بر روح و روان خود و اطرافیانش...
به اندازه شهیدان و جانبازان و آزادگان... که نه.... به اندازه دردهای بیشمار هر یک از آنان ، پدر و مادر و همسران و فرزندانشان....مسئولیت بر دوش داریم...
ایام سالگشت انقلاب است. قدر این خونها و این جانفشانیها را بدانیم...