سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

بروسلی شدن، عارف شدن...

بنام خدا
فکر کنم سال اول یا دوم راهنمایی بودم. آن زمانها با پسرهای همسایه حساب قهر و آشتی و دعوا و این حرفها داشتیم. مسیح افشاری یکی از پسر همسایه ها بود  که یکی دو سال از من بزرگتر بود. قد بلندتر و زور بیشتری از من داشت و تجربه دعواهای کوچه ای اش هم از من بیشتر بود. آن قدر که جرات نداشتم با او دعوا کنم یا حتی حرف درشت بزنم. دو سه جای سرش هم شکسته شده بود.
روزی تلویزیون یکی از فیلمهای بروسلی را گذاشته بود. کسی در خانه نبود. تنهایی نشسته بودم و با هیجان تمام نقش اول را تعقیب می کردم. طوری جوگیر شده بودم، انگار که خودم نیمه جان در حال شکست دادن حریف قدرتمندم هستم. بس که غرق در فیلم شده بودم، تمام که شد حس کردم توانایی بروسلی در بازوهایم جمع شده و شده ام یک کونگفو کار تمام عیار. کاری که نداره، کافیه پاها رو باز کنی، دستها رو بالا بگیری و چند تا نعره نامفهوم بزنی بعد سریع بپری به طرف حریف. با یک ضربه کارش تمومه! خلاص! حالا برو سراغ بعدی...

بروسلی


آمدم دم در کوچه، اتفاقا مسیح داشت رد می شد. من هم بدون هیچ مقدمه و سلام علیکی داد زدم بهش گفتم : اگه راس میگوی بیا دعوا...
مسیح همانطور که داشت رد می شد یهو ایستاد، چشمهایش را از تعجب درشت کرد و ساکت نگاهم کرد...
من هم تندی در را بستم و دویدم داخل خانه :) ...
بعدها کلی از بچه های کوچه نیشخند شنیدم که هان، شنیده ایم به مسیح گفته ای بیاد دعوا... من هم حرفی نداشتم بزنم ...
خود مسیح هم تعریف می کرد و قاه قاه می خندید... یکبار هم انگار گفت : هان! پس کی بریم دعوا؟...
ده پانزده سال قبل یکبار تصادفی مسیح را دیدم شاگرد اتوبوس شده بود. حالا دیگه باید یک راننده تمام عیار شده باشه.
...
...
الان نزدیک به سی سال از آن روزها گذشته، اما گاهی اوقات می بینم که حرفهایمان هنوز هم همان حرفهاست و بازی هایمان همان بازی ها.
حالا که بزرگتر شده ایم نوع بازی عوض شده، اما ذات و ماهیتش تغییری نکرده.
الان هم،
وقتی شرح حال یک عارف و عالم دینی را می خوانیم،
وقتی داستانی از کرامات یکی از اولیای خدا می شنویم،
وقتی به درس اخلاق بزرگی می رویم،
وقتی چند کلمه و اصطلاح و شعر و غزل اخلاقی یا عرفانی یاد می گیریم،
فکر میکنیم بروسلی شده ایم. عارف شده ایم، دیگر نزدیک است که کرامتی هم از ما سر بزند...
گاه طوری حرف می زنیم، طوری می نویسیم، طوری نقل قول می کنیم از بزرگان، انگار که خود حامل آن مقامات و درجاتیم...
غافل از آنکه
فیلم رزمی دیدن کجا و بروسلی شدن کجا...
...
توهّم که شاخ و دم نداره خب :)